زندگینامه – سيد عبدالرضا موسوی

سيد عبدالرضا موسوی
شهيد سيد عبدالرضا موسوي
دانشجوي رشته پزشكي
«فرمانده سپاه خرمشهر»
بعدازظهر روز جمعه هفدهم ارديبهشت ماه سال 1361 هجري شمسي، مصادف با سيزدهم رجب سال 1402 هجري قمري پيكر غرقه به خون و قطعه شدهاي به ستاد معراج شهداي اهواز انتقال پيدا كرد. قبل از قرار دادن آن جسم متلاشي شده در سردخانه، مسئول ستاد معراج با قطعهاي كاغذ سفيد، يك سنجاق و يك ماژيك سرخ رنگ سررسيد تا مثل هميشه هويت شهدا را روي كاغذ بنويسد و به آن سنجاق كند. نگاهي به سرتاپاي جنازه كرد.
قسمت پائين صورت به كلي از ميان رفته و يك دست و پايش نيز قطع شده بود. شكم و سينه جسد هم با موج انفجار لهيده شده بود. دستش را جلو برد و لباسهاي شهيد را براي يافتن كارت شناسائي جستجو كرد، آرم مخملين سپاه پاسداران در زير لايه ضخيمي از خون منعقد، نشان ميداد كه پاسدار است. كيف بغلي را بيرون كشيده در آن چند تومان پول و عكس زني جوان و دختري حدوداً يك ساله به چشم ميخورد، به اضافه بريده يك روزنامه كه تصوير جواني جذاب روي آن نقش بسته بود. صاحب آن عكس را ميشناخت، سيد محمدعلي جهان آرا، فرمانده سپاه خرمشهر كه هفت ماه پيش به شهادت رسيده بود، پس به احتمال قوي شهيد از پاسداران خرمشهر است. كيف را با دقت بيشتري جستجو كرد و كارت كوچكي را از آن بيرون كشيد كه آرم دانشگاه جندي شاپور اهواز روي آن به چشم ميخورد، وقتي مقابل عبارت نام و نام خانوادگي را نگاه كرد، خشكش زد، بغض راه نفسش را سد كرد، باورش نميشد. همين چند ساعت پيش سوار بر موتور آمده بود عقب، تا براي انتقال مجروحين، آمبولانس تهيه كند و چون رانندهاي در ستاد نبود، خودش شخصاً پشت فرمان آمبولانس نشست و رفت. يكبار ديگر به آن كارت دانشجوئي كه با خون و قطرات اشك آغشته شده بود نگاه كرد، با زحمت زير لب زمزمه كرد: سيد عبدالرضا موسوي دانشجوي رشته پزشكي. نوحه معروف «محمد نبودي ببيني» را كه بصورت سرود هم اجرا شده، كمتر كسي است كه نشنيده باشد. نوحهاي كه شعر آن توسط آقاي «جواد عزيزي» از شاعران گمنام جنوب سروده شده است، و در اولين سالگرد آزادسازي خرمشهر در مسجد جامع اين شهر توسط آقاي كويتي پور اجرا شد:
محمد نبودي ببيني شهر آزاد گشته خون يارانت پرثمر گشته
موسوي آمد پي تو استقبالش كن، در كوي رضوان ………
اين «موسوي» كه از پي «محمد» رفته است كسي نيست جز «سيدعبدالرضا موسوي» فرمانده سپاه خرمشهر بعد از شهادت محمد جهان آرا.
فرمانده شهيد سيدعبدالرضا موسوي در روز جمعه 29/1/1335 در خانوادهاي متوسط در شهرستان خرمشهر به دنيا آمد.
تحصيلات ابتدايي و متوسطه خود را در اين شهر به پايان رسانيد. به دليل هوش سرشار و استعداد فراوان همواره دانشآموزي عالي در كلاس بود. بجز راه مدرسه و خانه و تلاش براي درس خواندن و يادگيري بيشتر، مشغله ديگري نداشت. اما با اين وجود او هيچگاه خود را به كلي از همكلاسيهايش جدا نميدانست و سعي ميكرد آنها را رشد داده و در خود نيز رقابت كاذب را از ميان ببرد. در سن 18 سالگي با معدل 58/19 ديپلم گرفت. در كنكور اعزام به خارج از كشور اول شد و در كنكور سراسري نيز شركت كرد و درتمامي رشتههاي پزشكي دانشگاههاي ايران قبول شد كه ترجيح داد به دلائلي در دانشگاه تهران به تحصيل ادامه دهد. با ورود به دانشگاه حركتهايش عمق و جهتي خاص پيدا كرد و رابطههايش وسيعتر شد. به دليل اينكه محيط دانشگاه را يك محيط غير اسلامي و نفرتانگيز ميديد ـ ظاهر روشنفكرانه و ارضاء كننده خصلتهاي نفساني ـ با اجاره خانهاي در جنوب شهر تهران و تحكيم رابطه خويش با توده محروم و زحمتكش، تصميم به تشكل بچههاي جنوب شهر گرفت و اين نخستين مرحله جدي از فعاليت سياسي رضا بود. پس از چندي جهت رابطه بيشتر با مردم، به دليل شناخت بيشتر از ويژگيهاي منطقه خود (خوزستان)، انتقالي گرفت و در دانشگاه جنديشاپور اهواز شروع به فعاليت نمود. در اواخر سال 55 مورد اخطار و تهديد به اخراج از طرف گارد دانشگاه واقع شد و به دليل بياعتنايي و ادامه فعاليت از دانشگاه اخراج و به خرمشهر آمد. در خرمشهر به كمك فعالين شهر سعي نمود تمامي افراد مبارز شهر را از هر گروه و قشر متحدكرده و يك انسجام و هماهنگي مابين آنها ايجاد نمايد. به موازات رشد انقلاب اسلامي در كشور، او نيز در راهاندازي تظاهرات و درگيريهاي خياباني در خرمشهر و بسيج مردم و دعوت از سخنرانان مذهبي و تشكيل نمايشگاههاي كتاب در مساجد و تكثير و توزيع نوارها و اعلاميههاي امام فعالانه ميكوشيد. در همين زمان او به رابطه تشكيلاتي با جوانان شهرهاي خوزستان اقدام نمود و در خرمشهر نيز با اجاره خانهاي به عنوان خانه تيمي، فعاليت نيمهعلني را اختيار نمود، تا اينكه در جريان حكومت نظامي دستگير شد و به زندان افتاد. در اين مرحله شهيد سيد عبدالرضا موسوي قرآن و نهجالبلاغه را زياد ميخواند و با تسلط بر زبان عربي مطالعات زيادي مينمود، بطوريكه گاهي اوقات روزانه 10 الي 11 ساعت كتاب ميخواند.
در اين مرحله به دليل اهميتي كه نسبت به مبارزه مكتبي قائل بود به ارزيابي نقطه نظرها و دانستههايش از مكتب پرداخت و با توجه به اينكه استادي هم نداشت به دليل قدرت استخراج و جمعبندي فراوانش در زمينه بحثهايي چون: شناخت و فلسفه، منطق و متون اسلامي پيشرفت فراواني نمود و سپس همين دستاوردهاي فكري را بصورت تدوين شده در سلسلهجلساتي چندماهه به دوستانش تدريس نمود. در اواخر پيروزي انقلاب شهيد سيد عبدالرضا موسوي بر اثر فشار مردم آزاد شد. او در وصف ايام حبس خود گفته است: «زندان براي انسان مانند آينه است. آنجا ديگر جو، محيط و ديگران نيستند كه تو را به حركت دربياورند. هر كس كه پايدار بماند، ميزان اعتقادش به مكتب روش ميشود». اولين فعاليت سياسي- اجتماعي شهيد موسوي بعد از پيروزي انقلاب شركت در “ كانوني” متشكل از افراد مبارز و مسلمان شهر بود. با اعتقاد به كار تشكيلاتي جهت مقابله با ضدانقلاب، در همين دوران مدت كوتاهي را نيز در كانون فتح آبادان به تشكيل كلاس ايدئولوژي و تفسير نهجالبلاغه پرداخت. تا اينكه جهاد سازندگي خرمشهرتشكيل شد. او كار شبانهروزي خود را در قسمت تداركات شروع نمود. با شروع فعاليت ضدانقلاب و نقطه اوج آن (چهارشنبه سياه 58) رضا گرچه از صحنهگردانان قضيه نبود، ولي در درگيريها شركت فعال داشت و معتقد به برخورد قاطع و نظامي با ضدانقلاب داخلي بود. بعد از تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خرمشهر در سمت مسئول عمليات مشغول به كار شد و تا آبانماه سال 58 در سپاه فعاليت ميكرد. بعد از آن جهت ادامه تحصيل در سال پنجم دانشكده پزشكي به دانشگاه بازگشت و حدود “يك ترم” درس خواند. ليكن به دليل ضرورت حضور او در شهر و سپاه بنابر پيشنهاد برادران دوباره به سپاه برگشت. در اين هنگام به دليل حساسيت اوضاع شبانهروز فعاليت ميكرد و گاهي اوقات هفتهها به خانه نميرفت و به دليل برخورد قاطع با افراد و گروهها و جريانهاي سياسي در خرمشهر با تهمتهاي بسياري از جمله رياستطلب، قدرتطلب، بداخلاق، بيادب، دگم و مرتجع و … روبرو شد كه ذرهاي تأثير در تصميم و عملكرد وي نداشت. شهيد رضا موسوي در اين مرحله از نظر روحي حالت معنوي عجيبي داشت و خواندن نماز شب را هم آغاز كرده بود و در تمام رفتارهايش پناه جستن به خدا مشهود بود. در اين مدت او در شناسايي ضدانقلاب داخلي و افشاي ماهيت وابسته آنها با شركت در مصاحبههاي تلويزيوني و توضيح رابطه آنها با رژيم مزدور عراق نقش فعالي داشت. با آغاز جنگ شهيد سيد عبدالرضا موسوي از اولين روزهاي درگيري در مرز تا جنگ تن به تن در خرمشهر حضور داشت و در بسيج و هدايت رزمندگان نقش فعالي را عهدهدار بود. تا اينكه در 16 مهرماه 59 در نبردي تن به تن با مزدوران عراقي زخمي شد ولي پس از مدتي استراحت دوباره به جبهه بازگشت و در سازماندهي مجدد سپاه فعاليت نمود و به دنبال آن به دليل ركود جبههها جهت گذراندن يك دوره فشرده نظامي به اهواز رفت. در همين دوره بود كه رضا با مصاحبههاي تلويزيوني متعدد خود به افشاي ماهيت بنيصدر و نقش او در سقوط خرمشهر پرداخت. پس از اتمام دوره و بازگشت به سپاه، باز هم به دليل ركود جبههها تصميم گرفت جهت صدور انقلاب و انعكاس آن در جبهه گسترده جهاني، در يكي از سفارتخانههاي كشورهاي منطقه خاورميانه فعاليت نمايد. وي سه تا چهار ماه را تنها به مطالعه پيرامون نهضتهاي آزاديبخش منطقه پرداخت، ولي چون اين دوران مصادف با فعاليت شديد ضدانقلاب (به شيوه ترور) و سقوط بنيصدر و متوقف شدن برنامههاي وزارت خارجه و از طرفي نياز سپاه خرمشهر به فرمانده جديد (پس از رفتن برادر جهانآرا به منطقه 8)، مجبور شد به سپاه بازگردد و در سمت فرماندهي به بازسازي مجدد سپاه بپردازد تا اينكه پس از 8 ماه فعاليت مستمر در سپاه نوبت به آزادسازي“ خرمشهر” رسيد. در اين رابطه شهيد موسوي اقدام به سازماندهي برادران سپاه و نيروهاي اعزامي در تيپ 22 بدر نمود و خود هيچگونه مسئوليت رسمي به عهده نگرفت و با گرفتن يك موتور مرتباً در خط مقدم جبهه به هماهنگي گردانهاي مستقر در خط ميپرداخت. بعلت فعاليت مداوم، در شبانهروز بيش از 3 الي 4 ساعت نميخوابيد و در اكثر گشتهاي شناسايي مواضع دشمن حضور فعال داشت.
به همين دليل چهرهاش به شدت لاغر و تكيده شده بود. تا اينكه در روز تولد حضرت علي عليه السلام، جمعه 17/2/61 زمانيكه به سركشي گردانهاي مستقر در خط مشغول بود پس از آوردن آمبولانسي براي چند زخمي به دليل خط آتش شديد دشمن، توپي در كنار او ميخورد و براثر اصابت تركش توپ، متلاشي شده و به لقاءا… ميپيوندد.