زندگینامه – شهید احمد کشوری

احمد کشوری
علی دهکردی قهرمان من ۱۶ اسفند ۱۳۹۵ایلام میمنک, خلبان هلیکوپتر, زندگینامه, شهید انقلابی, شهید کشوری, نیروی هوایی ارتش, وصیتنامه شهید کشوری ۰
احمد در تیر ماه سال ۱۳۳۲ در فیروزکوه به دنیا اومد. دوران ابتدایی و راهنمایی خودش رو تو شهرستانهای کیاکلا و سرپل تالار گذروند و برای دبیرستان هم به بابل رفت. علاوه بر درس و مدرسه، به خاطر استعدادش فعالیتهای دیگهای تو زمینههای ورزشی و هنری داشت و تو مسابقاتی که تو این رشتهها برگزار میشد شرکت میکرد.
بعد از گرفتن دیپلم به دلیل مشکلات مالی که خانوادهاش داشت نتونست به دانشگاه بره و در زمانی که ۱۹ سالش بود به نیروی هوایی ارتش پیوست. احمد کشوری به خاطر هوش بالایی که داشت، تونست دوره های آموزش خلبانی بالگردهای کبری و جت رنجر که اصلا کار آسونی نیست رو با موفقیت به پایان برسونه. اصلا آدم یک بعدی نبود، یعنی هم زمان با فعالیتش تو ارتش وقتش رو با مطالعه کتابهای مذهبی، سیاسی و … میگذروند. خلاصه به قدری اهل کتاب و مطالعه بود که خطر خوندن بعضی کتابها رو تو ارتش شاهنشاهی به جون میخرید. کتابها رو مخفیانه نگهداری میکرد و سرفرصت اونها رو مطالعه میکرد. با این حال چندین بار به خاطر خوندن این نوع کتابها ارتش تهدید و بازجوییش کرد.
شهید کشوری خیلی امام حسینی بوده و در اوج جوانیش به خاطر عشق و محبتی که به امام حسین داشت، در ایام محرم برای حضرت مرثیه خوانی میکرده و حال و هوای خاصی به مجالس عزای امام حسین میداده. تو شجاعت به امام حسین اقتدا کرده بود. طوری که شهید تیمسار “فلاحی” یکی از دوستان و همرزمانش در مورد روحیات شهید گفته بود: من شبی برای ماموریت سختی در کردستان داوطلب خواستم، هنوز حرفم تمام نشده بود، یکی از صف بیرون اومد و گفت من آمادهام و دیدم خلبان کشوری است. نه فقط تیمسار فلاحی، بسیاری از رفقای شهید کشوری، صفت شجاعت شهید رو تحسین کردهاند و گفتند که مرد میدان کارزار بود و قلبش برای حفظ نظام و کشورش میتپید. البته شجاعت رو هم از پدرش به اثر برده بود به طوریکه به رغم این که پدرش تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال رو برعهده داشت، به شدت با سردمداران زر و زور مبارزه میکرد تا جایی که مجبور به استعفا و به کشاورزی مشغول شد.
هم زمان با تحرکات قبل از انقلاب با این که تو ارتش بود ولی چون حرکت امام رو به حق میدونست بدون ترس، فعالیتهای انقلابی خودش رو دنبال میکرد و تو همه صحنه های انقلاب حضور داشت و خیلی از شبها رو با چاپ اعلامیههای امام خمینی (ره) به صبح رسوند. در راه دفاع از آرمانهای امام عزیز، حتی چندین بار مورد ضرب و شتم قرار گرفت اما با افتخار از اون یاد میکرد و میگفت: این باطومی که من خوردم ، چون برای خدا بود، شیرین بود. من خوشحالم از این که میتونم قدمی در راه انقلاب بردارم و این توفیق و سعادتی است از سوی پروردگار.
جنگ خیلی عجیب برای احمد کشوری شروع شد. زمانی که صدام به ایران حمله کرد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینهاش بود. اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. بهش گفته بودند بمونه و بعد از تموم شدن جراحی بره، اما او جواب داده بود: وقتی که اسلام در خطر هست، من این سینه رو نمیخوام. با همون تن مجروح به جبهه رفت. همیشه تو ماموریتهای سخت از همه زودتر داوطلب میشد و شجاعانه به استقبال خطر میرفت. بهخاطر همین روحیهاش هم خیلی بین اونهایی که میشناختنش احترام داشت، مثلا شهید خلبان شیرودی دربارهاش گفته بود: احمد، استاد من بود.
تا زمانی که بود رشادتهاش ادامهدار بود. لیاقت فراوانی از خودش نشون میداد و یک بار که خودش به شدت زخمی و به هلیکوپترش هم آسیب جدی وارد شده بود، تونست با هوشیاری و مهارت، اون رو به مقصد برسونه. خیلی مصمم میگفت: تا آخرین قطره خون برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه میجنگم و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم(پاسداران) رو نامردانه بریدند، انتقام میگیرم.
به نقل از مادر شهید گفته میشه که وقتی کلاس دوم راهنمایى بود، مجلات عکس مبتذل چاپ مىکردند. تو آرایشگاه، فروشگاه و حتى مغازهها این عکسها رو روى در و دیوار نصب مىکردند و احمد هر جا این عکسها رو مىدید پاره مىکرد. صاحب مغازه یا فروشگاه مىاومدند و شکایت احمد رو براى ما مىآوردند. پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و کسى به حرمت پدرش به احمد چیزى نمىگفت. من لبخند مىزدم. چون با کارى که احمد انجام مىداد، موافق بودم. یک مجلهاى با عکسهاى مبتذل چاپ شده بود که احمد اونها رو از هر کیوسک روزنامهاى مىخرید. پول توجیبىهاش رو جمع مىکرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مىخرید وقتى مىآورد تو دستهاش جا نمىشد. توى باغچه مىانداخت نفت مىریخت و همه رو آتیش مىزد. مىگفتم: چرا این کار رو مىکنى؟ مىگفت: این عکسها ذهن جوانها رو خراب مىکنه. شهید احمد کشوری نسبت به جامعهای که توش زندگی میکرد بیتفاوت نبود و فریضههای اجتماعی که اسلام به دوشش گذاشته بود رو انجام میداد.
احمد کشوری، تو عبادتهای شخصیش هم شاخص بود. اهل شب زندهداری و نماز شب بود. به نقل از یکی از همرزمانش در جبهه هر بار که از مریم ۳ ساله و على ۳ ماههاش صحبت مىشد، مىگفت: اونها رو به اندازهاى دوست دارم که جاى خدا رو در دلم، تنگ نکنند.
سرانجام شهید سرلشگر خلبان احمد کشوری ۱۵ آذر سال ۱۳۵۹، وقتی از یک ماموریت بسیار سخت، اما پیروز برمیگشت، در ایلام (منطقه میمک – دره بینا) مورد حمله مزدوران بعثی قرار گرفت. در حالی که هلیکوپترش در اثر اصابت راکت های دو فروند میگ عراقی به شدت میسوخت، اون رو تا مواضع خودی هدایت کرد و بلاخره تو خاک وطن سقوط کرد و به آرزوی دیرینهاش رسید و شربت شهادت رو مردونه سرکشید.
از ایمان و قدرت روحی مادرش همین بس که موقع دفن شهید کشوری، در حالی که عکس پسرش رو میبوسید، پرچم ایران رو که با دست خودش دوخته بود، سر مزار فرزند گذاشت و فریاد زد: احسنت پسرم، احسنت.