شهید حاج عبدالکریم غوابش ـ خوزستان
معرفی شهید
نام و نام خانوادگی: حاج عبدالکریم غوابش
نام پدر: ملا علاوی (ملا علی)
محل تولد: حصیرآباد
تاریخ تولد: ۱۳۴۸
تاریخ شهادت: ۹۴/۸/۳
محل شهادت: تدمر، سوریه
محل دفن: مفقود الاثر
وصعبت تاهل: متاهل
تعداد فرزندان: ۲
زندگی نامه
درسال ۱۳۴۸ هجری شمسی در منطقه محروم و فقیر نشین حصیرآباد ششمین فرزند خانواده اصل غوابش چشم به جهان گشود. بعد از چهار خواهر و یک برادر، دومین پسر خانواده چراغ خانه را روشن کرده و نعمت و برکت را به خانه آورد به همین خاطر او را عبدالکریم نامیدند و کرامت الهی را شکر و ثنا گفتند.
دوران کودکیاش را با خانواده خود در همان منطقه حصیرآباد گذراند و بعد از ایشان، چهار برادر دیگر او به دنیا آمدند و به یک خانواده پر جمعیت تبدیل شدند که زندگی برایشان شیرینتر شد.
حاج کریم برخلاف هم سن و سالان خود که عاشق بازی گوشی بودند ایشان عاشق نقاشی و کارهای هنری بود. دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه هجرت منطقه خود سپری کرد و قبل از بلوغ شرعی همه واجبات شرعی خود را از پدرش که پیش نماز محل مسجد امام علی (ع) و امام حسن مجتبی (ع) بود فرا گرفت.
حاج کریم که در ابتدای جنگ تحمیلی یازده ساله بود انگیزه زیادی برای انجام فعالیتهای فرهنگی در مسجد امام محمدباقر (ع) که معروف به لشکر قدس بود، داشت و از همان زمان فعالیت خود را در مساجد محل شروع کرد.
شهادت در روز قدس
در اواخر سال ۱۳۶۵ بعد از اینکه دوست صمیمیاش ناصر نبهانی به جبهه رفت، در دورههای آموزشی قبل از اعزام به مدت یک ماه در بهبهان شرکت کرد. بعد از پایان دوره به گردان امیرالمومنین (ع) پیوست و در عملیات نصر ۸ و والفجر ۱۰ به عنوان نیروی خط شکن شرکت کرد.
در عملیات والفجر ۱۰ که در کردستان عراق در منطقه عملیاتی حلبچه بود شیمیایی و از ناحیه پا مجروح میشود بعد از پایان جنگ و گذراندن دوران نقاحت در سال ۱۳۶۸ ازدواج کرد و بعد در سپاه پاسداران استخدام شد و به گردان جعفرطیار(ع) از تیپ یکم حضرت حجت (عج) پیوست.
دورههای زرهی و تخصصی در تعمیرات تانک را در شیراز گذراند، به علت عوارض شیمیایی و جانبازی از ناحیه پا و کمر و داشتن روحیه فرهنگی به اصرار مسئولان در قسمت فرهنگی تیپ فعالیت خود را ادامه داد و برای برگزاری یادوارههای شهدای والامقام فعالیت میکرد.
حاج کریم بعد از شهادت همرزم و دوستش شهید مدافع حرم جبار دریساوی آهنگ رفتن به سوریه را با خود زمزمه میکرد و در تاریخ ۱۹ خرداد ماه سال ۱۳۹۴ داوطلبانه به سوریه اعزام شد و یک ماه بعد یعنی در روز جمعه نوزدهم تیرماه مصادف با بیست و سومین روز از ماه مبارک رمضان و روز قدس در اثر برخورد با تله انفجاری در منطقه تدمر سوریه به شهادت رسید.
و یک شنبه ۱۷ آبان ۹۴ در اهواز تشییع و در گلزار شهدای اهواز دفن شد.
خاطرات و گزارشات
تربیت پدرانه
پدر شهید اصلغوابش که به ملا علاوی (ملا علی) و یک شخصیت دینی در حصیر آباد معروف بود، مدتی به عنوان پیشنماز در مسجد امام حسن مجتبی (ع) و مسجد امام علی (ع) فعالیت داشت و به مصالح فروشی ساختمان اشتغال داشت.
همیشه حامی دلسوزی برای فقرا، مساکین و یتیمان بود به طوری که گاهی مصالح رایگان در اختیار آنها میگذاشت و در بعضی جاها پول ساختن مسکن به آنها قرض میداد و بانی خیر برای ساخت مسجد امام حسن مجتبی (ع) شد.
ملاعلاوی بعد از فوت همسر در سال ۱۳۷۵ به بیماری سرطان مبتلا شد که حاج کریم تا آخرین لحضات زندگی بالای سر او بود به طوری که شبانه روز از ایشان مراقبت میکرد و چندین بار برای انجام عمل او را به تهران انتقال داد.
برای تامین هزینه عمل در تهران، حاج کریم و برادرانش به خانواده هایشان گفتند که هرچه داریم را بفروشید. هر چیز با ارزشی که در خانه هایشان بود برای عمل پدرش فروختند تا هزینه درمان پدر را تامین کنند.
حاج کریم خیلی پدر را دوست داشت، به همین دلیل دو سال آخر حیات وی به همراه برادرانش از او مراقبت کردند ولی به علت شدت بیماری در سال ۱۳۸۰دار فانی را وداع گفت.
ابراهیم اصلغوابش، برادر شهید
میهمان عقیله بنیهاشم
مادر حاج کریم فرزندان خود را از زمان کودکی به دینداری تشویق میکرد. همین کار سبب شد که فرزندانش در راه اهداف انقلاب اسلامی قدم بردارند و به جبهه بروند.
با اینکه در اوایل از رفتن پسرش به جبهه غمگین بود ولی وقتی بازمیگشت استقبال گرمی از او می کرد به طوری که اگر باز هم میخواست اعزام شود یک بقچه کلوچه و آجیل به او میداد تا برای رزمندگان ببرد، خودش نیز در طول دوران دفاع مقدس به همراه دیگر زنان حصیرآباد در پشتیبانی از جبهه فعالیت میکرد.
این بانوی مومنه در سال ۱۳۷۵ همراه با زنان حصیر آباد به زیارت حرم حضرت زینب کبری (س) به سوریه رفت ولی در بازگشت بر اثر سانحه تصادف در جاده تبریز به میانه به همراه ۹ نفر از زنان کاروان شهادتگونه رخت از جهان فرو بست و میهمان عقیله بنی هاشم شد.
مسعود مطیری، پسرعمه شهید
پاسدار هنرمند
در عرصه هنر خیلی مشتاقانه و عاشقانه کار میکرد به طوری که در بچگی من را در کلاس خوشنویسی استاد فدایی در مرکز شهر با هزینه بالا ثبت نام کرد و این هنر را با کمک او یاد گرفتم.
در کودکی عاشقانه نقاشی را فرا گرفته بود و در این کار مهارت خاصی داشت که این موضوع باعث شد که از نظر شغلی بیشتر باهم باشیم و خُلقیات او را فرا بگیرم. بیشتر وقتها که کار نقاشی و خطاطی برایمان پیش می آمد همدیگر را با خبر می کردیم. یادم هست در مدرسه شاهد کار خطاطی و نقاشی که می کردیم کریم با علاقه و خلاقیت ذهنی خاصی پلاک و پوتین و سنگر و تانک را میکشید و مسئولان مدرسه را شگفت زده کرد. هر وقت بحث مالی میشد میگفت که من این کارهای نقاشی را روز جمعه انجام میدهم که خستگی طول هفته را از جسم ناتوانم خارج کنم، هیچگاه به فکر به دست آوردن سرمایه از طریق هنر نبود. در کار نقاشی با آبرنگ، رنگ روغن، نقاشی سیاه قلم و نقاشی با رنگ پلاستیکی تبحر داشت بیشتر کار و هنر خود را در یادواره های شهدا خرج می کرد. کریم علاقه خاصی به ماکت سازی و مجسمه سازی داشت و در یادواره شهدا بیشتر عملیاتهای دفاع مقدس را با ماکت سازی برای بازدیدکنندگان به تصویر می کشید. یادم هست که یک ماکت قرآنی با رحل را برای جشن تکلیف یک مدرسه درست کرد که من خودم تا الان مانند آن را ندیده بودم. تفریحش با کارهای هنری بود، وقتی که نوجوانان در مسجد دور او حلقه می زدند با قلمهای رنگی برایشان نقاشی می کشید و از این راه به آن ها فرهنگ جبهه و جنگ را نشان میداد و فرهنگ شهادت را در ذهن آنها ترسیم میکرد. با کارهای هنری مانند نقاشی، خطاطی، تصویر برداری، کلیپسازی، ماکت سازی ، طراحی بنر و پوستر پاسدار فرهنگ اسلامی به ویژه پاسدار خون شهدا بود.
کمال اصلغوابش، برادر شهید
من کردستان هستم حالم خوب است
در سال سوم راهنمایی به مادرم گفت که می خواهم به جبهه بروم، مادرم مانند همه مادران احساساتی بود و میدید در منطقه حصیرآباد هر چند وقت یک بار شهید میآوردند به خاطر همین ترسیده بود و به کریم گفت که تو حتی ریش و سبیل نداری که می خوای بری جبهه.
در زمستان سالی که در کلاس سوم راهنمایی مثل همیشه کتابهایش را در بند کشی جا داد و آنها را مانند یک جعبه قنادی با خود به مدرسه برد، ظهر شد و همه منتظر کریم بودیم که از مدرسه برگردد ولی خبری نشد، حدس ما این بود که در مدرسه مانده تا با گروه نمایش و سرود همکاری بکند، تا غروب خبری نشد.
مادرم با برادر بزرگم به مدرسه رفتند به طور معمول گفتند که ظهر همه بچه ها به خانه هایشان برگشتند، مادرم به سرعت تمام به مسجد رفت آنجا هم نبود.
فردای آن روز یک تلگرافی از کردستان آمد و نوشته بود ( من کردستان هستم حالم خوب است. عبدالکریم)، نقطه شروع رفتن کریم به جنگ آنجا بود، بعد از چند روز لباسها و کتابهایش را در زیر زمین مسجد پیدا کردیم.
کمال اصلغوابش، برادر شهید
انتظار شهادت
وقتی به خانه برگشتم تازه فهمیدم که کریم به جبهه رفته و مادر و برادر کریم درب منزل ما آمدند و جبهه رفتن کریم را از چشم من می دیدند.
حاج کریم در واحد ادوات لشکر ۷ ولی عصر (عج) روی خمپاره ۱۲۰ کار کرد و در این زمینه خیلی متبحر بود به طوری که سال ۶۶ در عملیات نصر ۸ استعداد خودش را نشان داد و فرماندهی برای تخصص او خیلی حساب باز کرد.
فرمانده گردان امیرالمومنین (ع) درعملیات والفجر ۱۰ به علت لیاقتهایی که حاج کریم نشان داد به عنوان معاون دسته از ایشان استفاده کرد و در منطقه راهبردی و حساس تپه رشن عراق به ایشان اعتماد کرد. متاسفانه در آن عملیات اکثر نیروها یا شهید شدند یا زخمی، که حاج کریم نیز در بین زخمیها بود.
همه از حاج کریم به خاطر اخلاق و رفتارش فقط انتظار شهادت داشتند ولی بعد از جراحت از ناحیه پا و شکستگی ها از آن ناحیه که علت آن پرت شدن با موج انفجار بود , به پشت جبهه برای مداوا منتقل شد.
در سال ۶۸ به عنوان پاسدار به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در سال ۶۹ با منحل شدن گردان امیرالمومنین (ع) به همراه دیگر نیروها به گردان جعفر طیار(ع) ملحق شد.
ناصر نبهانی، همرزم شهید
زندگی ساده
در سیزدهم مهرماه سال ۱۳۶۸ ازدواج کردیم، در ابتدای زندگی مشترک خود در خانه پدر حاج کریم بودیم ولی مدتی بعد در منطقه سه راه خرمشهر زمینی خریدیم که به علت مشکلات مالی برای گرفتن کارگر و بنا ، مجبور شدیم خودمان شروع به ساخت خانه کنیم.
حاجی بعد از ساعات اداری که به خانه میآمد بنایی میکرد و من هم کارگر بودم و به او مصالح می دادم، دیوارهای خانه را اول ساخت چون استتار برایش مهم بود.
در این سالها خداوند یک پسر و یک دختر به ما عطا کرد، در نزدیکی خانه یک کارخانه آرد بود که با استشمام گرد و غبار حاصل از فعالیت آن، عارضه شیمیایی حاجی شدیدتر می شد. و این موضوع سبب شد به سختی تنفس کند از طرف دیگر نیز بچهها باید به مدرسه میرفتند ولی مدرسهای در نزدیکی ما نبود به همین دلیل دوباره به حصیرآباد برگشتیم و در یک خانه چهل متری زندگیمان را ادامه دادیم، یک زندگی ساده بدون هیچ تجملات.
اهل ایراد گرفتن از غذا و یا هر چیز دیگری در خانه نبود هر غذایی که درست میکردیم و سر سفره میگذاشتیم خدا را شکر میکرد.
در خانه هیچ گاه به کسی امر و نهی نمیکرد. فردی بود که به هیچ چیز دل نمیبست بلکه دوست داشتنش هم برای خدا بود.
همسر شهید
شور حسینی
باران های شدید باعث شد که مسجد امام علی (ع) در یک وضعیت نابسامانی قرار گیرد به طوری که مسجد پر از آب و لجن شد که این موضوع سبب تعطیل شدن نماز جماعت شد، حاج کریم نمی توانست این حادثه را تحمل کند دست به کار شد و با کمک جوانان شروع به ترمیم و بازسازی مسجد کرد.
پس از بازسازی مسجد، باز هم به علت برنامههای سرد هیئت مسجد ناراحت بود و نمیتوانست نسبت به این وضعیت بی تفاوت باشد به همین دلیل دست به کار شد زیرا جوانان در برنامههای هیئت شرکت نمیکردند و با برگزاری مراسمات جوان پسند شور و حرارت حسینی را در محله ایجاد کرد.
در روز تشییع شهید همه دیدند که جوانان هم هیاتی و مسجدی و حتی جوانان به ظاهر غیر مذهبی محله حصیرآباد با شوری حسینی در کنار پیکر شهید عزاداری میکنند و بر سر و سینه میزنند.
جای خالی حاجی را در محرم آینده به خوبی حس خواهیم کرد.
ابراهیم اصلغوابش، برادر شهید
شهادت در دقیقه ۹۰
حاج کریم غوابش بعد از شهادت شهید جبار دریساوی قصد رفتن به سوریه را داشت، البته از ابتدای حوادث این کشور، چندین بار از مسئولان درخواست پیوستن به مدافعان حرم را داشت ولی به علت تخصصی که درتعمیرات تانک داشت نیاز مبرمی به او در خوزستان بود به همین دلیل با رفتنش مخالفت میکردند، لذا اصرارهایش بیثمر بود.
با اینکه حاج کریم در تعمیرات و نگهداری ادوات زرهی به خصوص تانک مهارت خاصی داشت و در سوریه نیاز مبرمی به این فن و تخصص داشتند با پیگیری های زیادی که صورت گرفت، مسئول مربوطه راضی به اعزام وی شد و در لیست اعزام به سوریه قرار گرفت.
بعد از مراسم ارتحال امام در تهران به پیگیری برای انجام مراحل اعزام پرداخت و به همراهان خود گفت که هر وقت می خواهید اعزام شوید به من اطلاع دهید.
بعد از گرفتن پاسپورت به اهواز بازگشت. شب با ایشان تماس می گیرند. ولی موبایل ایشان دردسترس نبود به همین خاطر به ایشان پیامک می دهند. حاجی این پیامک را صبح مطالعه می کنند و متوجه قضیه میشود.
حاج کریم ساعتهای اولیه صبح با مسئولین مربوطه تماس می گیرد و متوجه می شود که ساعت ۱۳ ظهر از تهران به مقصد سوریه پرواز صورت می گیرد. ایشان هنوز اهواز بودند به خاطر عجله ای که داشت به همسرشان گفتند: ((می روم تهران تا از آنجا به سوریه بروم.)) با یک سری دردسرهایی ساعت ۱۱ صبح بلیط برای تهران هماهنگ شد.
ایشان قریب به ساعت ۱۳ ظهر به تهران می رسند از قضا پرواز تهران به سوریه به خاطر مشکلاتی به تاخیر می افتد. بخاطر ترافیکی که در تهران بود از فرودگاه مهرآباد تا محل اعزام را با موتور طی کرد در راه پلیس و ماموران راهنمایی و رانندگی موتور آنها را متوقف کرد. زمانی که دیگر نیروها از زیر قرآن در حال رد شدن بودند حاج کریم به آنها پیوست و از زیر قرآن رد شد و اطرافیان به او گفتند که تو شهید می شوی. به خاطر اینکه همه کارهای تو در لحظات آخر سروسامان پیدا کرد.
شهادت در تله انفجاری
وقتی به سوریه رفت به مسئولان آنجا معرفیاش کردند و گفتند که کریم غوابش آمده اینجا به عنوان مستشار کار کند ولی آن مسئول موضع تندی گرفت و گفت: آقای غوابش کارش فرهنگی است و تخصصی در مورد تانک ندارد و باید برگردد زیرا ما نیروی زرهی و فنی میخواهیم.
حاجی در کارش خبره بود، قبول کردند به مدت یک هفته به صورت آزمایشی در سوریه کار کند یک هفته که ماند آن مسئول در تعجب ماند و گفت که من نیرویی مثل حاج کریم میخواستم این رو از کجا آوردید. کاش زودتر میآمد. فرمانده به صورت روزانه با حاج کریم تماس میگرفت و شیفته او شد. به طوری که نقل میکند که آقای غوابش یک ماهی که در سوریه مستقر بود اندازه یک سال تعمیرات تانک انجام داد زیرا شبانه روزی کار میکرد و هیچ وقت در مقر فرماندهی نخوابید، در طول این مدت چند سرهنگ و فرمانده زرهی سوریه زیر دستش کار میکردند تا کار را یاد گرفتند.
بعد از عملیاتی که در ارتفاعات انجام دادند حاج کریم در چادر بود و از یکی از دوستان خود خواست که عکسی از او بگیرد بعد از گرفتن عکس همراه نیروهای سوری به پادگان تیفور ارتش سوریه رفت و باید یک سری وسایل می آورد. وقتی از پادگان حرکت کرد در راه برگشت از یک جاده مواسلاتی خودروی آنها با تله انفجاری برخورد کرد و منفجرشد و ۱۰ تا ۱۵ متر آن طرفتر واژگون میشود همه سرنشینان آن که ۴ نفر بودند شهید شدند. پس از واژگونی به علت وجود مواد قابل اشتعال، خودرو آتش میگیرد و پیکرهای شهدا نیز گرفتار شعلههای آتش میشوند، پس از آن که شهدا به سردخانه دمشق منتقل شدند پیکر شهید غوابش از روی انگشتری که در دست داشت شناسایی کردند.
پیکر شهید اصل غوابش بعد از ۴ روز به تهران و پس از آن به اهواز منتقل شد و در یک تشییع به یادماندنی در کنار شهدای مدافع حرم در قطعه شهدای عملیات کربلای ۴ و ۵ و نصر ۸ و شهدای گردان امیرالمومنین (ع) آرام گرفت.
مسعود مطیری، همرزم شهید
دیدگاهتان را بنویسید