زندگینامه – شهید حسن اقارب پرست

شهید حسن اقارب پرست
تاریخ شهادت:
۲۵ مهر ۱۳۶۳
حسن اقارب پرست در اردیبهشتماه ۱۳۲۵ در اصفهان متولد شد. حسن در کنار پدر به هیأتهای مذهبی میرفت و با کمک پدر، قرآن و احکام دینی را آموخت و روز به روز عشق به اهلبیت در دل حسن تجلی یافت. حسن با هوش و درایتی که داشت خیلی زود دوره دبستان و دبیرستان (رشته ریاضی) را به اتمام رسانید. در کنار فراگیری علم، دوره تجوید قرآن و آموزش عربی را نیز فرا گرفت، حسن صوتی زیبا و دلنشین داشت.
ورود به ارتش
حسن با گذشت ۱۸ سال از بهار زندگیاش در تابستان ۱۳۴۳ پس از مشورت با خانوادهاش وارد ارتش شد. در محیط دانشکده، حسن به دنبال همدمی میگشت که بتواند مشکلات و درد دلهای دینیاش را بازگو کند و با اولین شخصی که آشنا شد، استاد نقشه خوانیاش به نام ستواندوم “سید موسی نامجوی” (سرتیپ شهید سید موسی نامجوی) بود. که حاصل این آشنایی، ایجاد ارتباط با دانشجویی مؤمن و مذهبی به نام “یوسف کلاهدوز” شد و نتیجه آشنایی این دو دانشجو و استاد منجر به احیای مجدد نمازخانه در دانشکده شد.
در سال ۱۳۴۷ حسن و کلاهدوز از دانشکده فارغالتحصیل و با درجه ستواندومی برای دوره زرهی به شیراز منتقل شدند. در آنجا نیز از اعتقادات خود دست برنداشتند.
گردن نهادن به سنت پیامبر
در سال ۴۹ خانواده کلاهدوز به بهانه تعمیر خانه خود در قوچان برای مدتی به شیراز رفتند و این سفر ۴۵ روزه آنها باعث شد که حسن با خواهر کلاهدوز آشنا شود. وی در این آشنایی پی برد که آنچه از یک همسر دلخواه میخواهد، در وجود خواهر کلاهدوز نهفته است. دختری که محجوب و پاک بود و احکام اسلام را مو به مو رعایت میکرد. و این گذشت تا اینکه در سال ۱۳۵۰، این زوج جوان و معتقد، زندگی مشترکی را آغاز کردند.
ادامه فعالیت در ارتش
حسن در سال ۱۳۵۲ برای طی دوره جنگهای شیمیایی به چند کشور خارجی عزیمت کرد و با دنیایی تجربه و اندوخته برگشت. آنگاه در شیراز اولین دوره کلاسهای ضد میکروبی را تأسیس کرد. او در بازگشت به زیارت خانه خدا رفت و حج عمره را انجام داد. مدتی بعد، برای طی دورهای دیگر به خارج رفت و در بازگشت از طریق ترکیه به عراق عزیمت کرد. در آنجا ابتدا به عتبات عالیات رفت و سپس به حضور حضرت امام خمینی(ره) مشرف شد و از حضور ایشان کسب فیض کرد و دستورهایی گرفت. و این بار با روحیهای بالاتر و شوقی بیشتر به فعالیت پرداخت.
در سال ۱۳۵۴، کلاهدوز به تهران منتقل شد و در آنجا جبههای جدید بر ضد رژیم گشود و حسن تنها ماند.
پس از پیروزی انقلاب
حسن در کنار تشکل سپاه پاسداران، به همراه کلاهدوز و استاد نامجوی به پیریزی مبانی اسلامی و اعتقادی در دانشکده افسری مشغول شدند و برای آنکه طرح استاد نامجوی برای تبدیل دانشکده افسری به فیضیه ارتش عملی شود، حسن اقارب از هیچگونه کمکی دریغ نکرد. این کار با نام دانشکده افسری به دانشگاه افسری آغاز و در تاریخ ثبت شد. حسن بعد از فراغت از پیریزی مبانی دانشگاه افسری در کنار استاد نامجوی، به امور سایر قسمتهای ارتش پرداخت و اقدامات اولیه را برای بازسازی آن آغاز نمود.
شروع جنگ تحمیلی
با شروع جنگ تحمیلی حسن مظلومترین منطقه درگیری، یعنی خرمشهر را در نظر گرفت و برای دفاع از حریمش به آنجا رفت. در خرمشهر دشمن با جدیدترین تجهیزات جلو آمد در حالی که نیروهای ایرانی تنها تعدادی سلاح سبک داشتند.
شهید اقارب با اصولی که از رزم میدانست و با توجه به امکاناتی که در دسترس داشت، بچهها را سازماندهی کرد؛ در مقابل دشمن ایستاد و با نیروی بسیار کمی که در آنجا بود، از پیشروی دشمن بعثی جلوگیری کرد و توانستند ۴۰ روز تمام در برابر تجهیزات دشمن ایستادگی کنند.
او بارها و بارها گفته بود که: «ما بهخاطر خدا میجنگیم و هرگز شکست نخواهیم خورد.» و به همین خاطر استراحت برای او معنا نداشت. شب و روز در تلاش بود و در ادامه تلاشهایش در خرمشهر، بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح شد.
در اوج تجاوز دشمن و بحبوحه جنگ، در بالا بردن روحیه پرسنل و تلاش برای ارتقای وضعیت آنان که نشانگر ایمان بالا، اعتقادی قوی و هوشمندی وی بود، از هیچ کوششی دریغ نکرد.
پس از اشغال خرمشهر، سرگرد اقارب پرست به آبادان اعزام شد و در آنجا ستاد مقاومت تشکیل داد. او درکنار سرگرد “شریف النسب”، فعالیتهای گستردهای انجام داد و با تعداد کمی از نیروهای بومی، جبهه بهمنشیر و ذوالفقاری آبادان را به کنترل درآورد و نگذاشت نیروهای عراقی، که آبادان را محاصره کرده بودند، وارد شهر شوند.
در یکی از درگیریها، در تاریخ بیستم آذر ماه ۵۹، تیری به گلوی حسن اصابت کرد و مجروح شد. ولی او اعتنایی نکرد و به جنگیدن ادامه داد، تا اینکه بر اثر خونریزی شدید از حال رفت و به بیمارستان آبادان منتقل شد. بلافاصله پس از بهبودی در عملیات “فتحالمبین” شرکت کرد و در آنجا بهعنوان معاون لشکر ۹۲ خوش درخشید.
در سال ۶۰، خدا او را به میهمانی خانه خود دعوت نمود، وی پس از مراجعت از سفر مکه، در اداره دوم ستاد مشترک ارتش مشغول به کار شد و تا سال ۱۳۶۲ در این مسئولیت خطیر باقی ماند.
پس از مدتی دلش آرام نگرفت و به صورت داوطلب، دوباره راهی جبهه شد. او با آنکه معاون لشکر بود، ولی همیشه در خط اول و در کنار سربازان دیده میشد و سربازان با رویت او در کنار خود احساس لذت و اطمینان میکردند. او در بعضی از شبها کنار سربازان میخوابید و با آنها غذای سربازی میخورد. این فرمانده لایق هیچگاه اسیر مقام دنیوی نشد.
نحوه شهادت
سرانجام در سحرگاه خونین ۱۳۶۳/۷/۲۵ به همراه تعدادی از فرماندهان یگانها در حین بازدید از جزایر مجنون، مورد اصابت گلوله مستقیم خمپاره دشمن قرار گرفت و جسم خاکیاش به شدت آسیب دید، و روح افلاکیاش با شوق و ذوق به مهمانی خدا رفت.