شهید حسینعلی مهرزادی
تاریخ شهادت:
۲۲ اسفند ۱۳۶۴
حسینعلی مهرزادی در دیماه سال ۱۳۳۰ در خانوادهای کارگری در شهرستان بهشهر بهدنيا آمد. او پنجمين فرزند خانوادهای بود که با مشکلات مالی فراوان دست به گريبان بود. مادرش میگويد: «بعد از اينکه به دنيا آمد وضعيت اقتصادی ما بهتر شد و خداوند در رحمتش را گشود.» در شش سالگی قرآن را فرا گرفت. در اين دوران بيشتر تيله بازی، هفت سنگ و گاهی فوتبال بازی میکرد. پسری پر جنبوجوش و فعال بود و بيشتر در منزل با برادران ناتنی خود بازی میکرد. در سال ۱۳۳۷ وارد دبستان نظامی گنجوی بهشهر شد. به کتاب و درس علاقه فراوان داشت و تکاليف خود را در مدرسه انجام میداد. مادرش میگويد: به خاطر هوش و استعداد بالايی که داشت در منزل تنبلی میکرد و درس نمیخواند. هر چه میگفتيم در جواب میگفت: «نگران نباشيد من درسم را در مدرسه ياد گرفتهام و احتياجی نيست که مجدداً آن را بخوانم.»
به گفته دوستان همکلاسیاش از بچگی لاغر اندام، چابک و شوخطبع بود. رابطه خوبی با برادران و خواهران خود داشت. در دوره سربازی فعاليتهای سياسی خود را آغاز کرد. در اين دوره با ايجاد بینظمی در ارتش معتقد بود بینظمی در سطوح مختلف ارتش موجب تضعيف آن خواهد شد به همين خاطر مورد توبيخ قرار گرفت. به دليل فعاليتهای سياسی در سطح مدارس بارها از روستايی به روستای ديگر تبعيد شد.
در سال ۱۳۵۶ فعاليتهای مخفی خود را به شرکت در جلسات سياسی و تکثير و پخش اعلاميهها و نوارهای امامخمينی در سطح استان مازندران گسترش داد. در ۲۰ آبانماه ۱۳۵۴ خدمت سربازی را در سپاهدانش به اتمام رساند و در نهم آذر همان سال به استخدام آموزش و پرورش درآمد. با آغاز امواج انقلاب اسلامی به صف مردم پيوست در عيد نوروز سال ۱۳۵۷ برای شهيدان انقلاب سفره پهن کرد و نان خشک و خرما بر سفره عيد گذاشت. در همين سال در هدايت مردم در راه انقلاب اسلامی فعالانه شرکت داشت و به همراه عدهای از دوستان اقدام به تشکيل يک گروه چريکی کرد و با تهيه مقاديری سلاح و مهمات آماده جنگ مسلحانه با رژيم ستمشاهی شد. در ۱۴ مهر ۱۳۵۷ اولين فرزندش فائقه بهدنيا آمد. با تولد فرزند، میگفت: تو دخترم عزم مرا در راه انقلاب مصممتر کردی. وقتی که دخترش پنج روزه بود به خاطر شرکت در آتش زدن يک مشروبفروشی صبح روز ۲۱ مهر ۱۳۵۷ دستگير ولی با تلاش دوستانش بعد از چند روز آزاد شد.
پس از پيروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در تشکيل کميته انقلاب اسلامی در محل شهربانی بهشهر، جمعآوری سلاحها در مراکز نظامی و انتظامی و دستگيری عوامل رژيم طاغوت نقش بهسزايی داشت. در اوايل تيرماه ۱۳۵۸ به همراه دوستانش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بهشهر را بنيان نهاد و خود عضو شورای مرکزی سپاه شد و پس از مدتی بهعنوان مسئول تدارکات سپاه منصوب گرديد. در تشکيل بسيج و آموزش پاسداران فعاليت داشت. در آذرماه ۱۳۵۸ مسئوليت اولين گروه چهل نفری اعزامی از بهشهر به قصرشيرين را بهعهده گرفت و به مدت چهلوپنج روز در قصرشيرين بود. از دوم بهمن تا بيستوهفتم اسفند سال ۱۳۵۸ فرماندهی گروه عملياتی در جنگ دوم گنبد و مسئوليت پاکسازی شهر را بهعهده داشت. در گنبد تلاشهای بسياری برای ايجاد امنيت و مقابله با گروهها به انجام رساند و در بازگشت به همسرش گفت: «ضدانقلاب بايد خواب ببيند که دوباره در گنبد اتفاقی بيفتد.»
در ۲۷ اسفند ۱۳۵۸ به کردستان اعزام شد و جانشينی فرمانده گروهان عملياتی در شهر پاوه را عهدهدار بود. در اين زمان در محاصره و کمين ضدانقلاب افتاد و از ناحيه سر زخمی شد و مدتی تحت درمان بود. پس از بازگشت از کردستان در ۱۶ ارديبهشت ۱۳۵۹ به مسئوليت واحد تدارکات سپاه منطقه ۳ سپاه(گيلان و مازندران) منصوب شد. پس از دو ماه در ۲۱ تيرماه ۱۳۵۹ به کردستان و قرارگاه حمزه سيدالشهدا(ع) رفت و بهعنوان فرمانده محور بيجارـ تکاب و بوکان مشغول بهکار گرديد. پس از مراجعت از کردستان در ۷ شهريور ۱۳۵۹ بار ديگر در سمت مسئول واحد تدارکات منطقه ۳ سپاه مشغول خدمت شد. پس از شروع جنگ تحميلی در ۲۵ مهر ۱۳۵۹ به جبهه جنوب اعزام و تا هشتم آذرماه همان سال بهعنوان جانشين فرمانده گردان در سرپل ذهاب و شوش حضور داشت. پس از بازگشت از منطقه جنگی در واحد فرماندهی منطقه ۳ به کار مشغول شد. در آذرماه ۱۳۵۹ فرماندهی سپاه گنبد را بهعهده گرفت. از اين تاريخ مهاجرت او و خانوادهاش از شهری به شهر ديگر آغاز شد.
دوسال و دوماه فرماندهی سپاه گنبد را بهعهده داشت. در اين مدت با حفظ سمت بارها به جبهه اعزام گرديد. در بهمن و اسفند ۱۳۶۰ در منطقه چزابه حضور داشت که در اين مأموريت اصغر بيات به شهادت رسيد و او به همراه مهدی مهدوی مجروح شدند.
در فروردين ۱۳۶۱ بار ديگر در جبهه حضور يافت و به همراه شهيد قاری و شهيد ابوعمار مشاورت فرمانده تيپ در قرارگاه خاتمالانبياء را در عمليات بيتالمقدس بهعهده گرفت. همچنين با حفظ سمت فرماندهی سپاه گنبد با عنوان مشاور نظامی فرمانده تيپ در عمليات والفجر مقدماتی حضور داشت. در شهريور ۱۳۶۲ به فرماندهی سپاه سوادکوه منصوب و مدتی عهدهدار اين مسئولين بود. سپس با حفظ سمت بهعنوان فرمانده تيپ ۱ قدس در اسفندماه ۱۳۶۲ در عمليات والفجر۶ و خيبر شرکت داشت.
به افراد فقير خيلی علاقه داشت و با آنها رفتوآمد خانوادگی برقرار میکرد. اگر برای شخصی گرفتاری پيش میآمد تا آنجا که توان داشت کمک میکرد.
در ايامی که خانوادهاش در پادگان بهشتی اهواز ساکن بودند، میتوانست دفعات بيشتری در کنار آنان باشد اما شبها در کنار نيروهايش میماند. در همين ايام همسرش در يادداشتی از قول همسر يکی از همسايگان در محبت مهرزادی نسبت به خانواده ترديد روا میدارد و او در پاسخ میگويد: «چطور میتوانم از کنار نيروها عبور کنم و نزد خانواده بيايم در حالیکه برای نيروها چنين امکانی وجود ندارد. من حتی در تاريکی از نگاه نگهبان خجالت میکشم.»
از ۲۸ بهمن ۱۳۶۰ به سمت ریيس ستاد لشگر ۲۵ کربلا منصوب گرديد و با اين سمت تا مهرماه ۱۳۶۴ به طور مستمر در جبهههای نبرد حضور داشت. در اين مدت در عملياتهای بدر، قدس ۲ و ۳ شرکت جست و چهار بار مجروح گرديد. در مهرماه ۱۳۶۴ با درخواست و پيگيريهای شديد اداره آموزش و پرورش شهرستان بهشهر بازگشت و در دبستان المهدی اين شهر مشغول تدريس شد. در حالیکه امکان مدیريت دبيرستان برايش مهيا بود تدريس در کلاس اول ابتدايی را برگزيد و هر چه اصرار کردند، گفت: «مدتها ریيس بودم ولی اين دفعه میخواهم مرئوس باشم و نفسم را بيازمايم.» بعد از چهل روز در ۲۸ آبان ۱۳۶۴ با درخواست مکرر فرماندهی لشگر ۲۵ کربلا دوباره به جمع رزمندگان اين لشگر پيوست و بهعنوان رییس ستاد لشگر ۲۵ کربلا مسئول نظارت بر عمليات الفجر۸ در شهر فاو بود. در اين عمليات بر اثر بمباران شيميايی دشمن مجروح شد و غروب پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۶۴ به نزد خانوادهاش رفت.
مهرزادی در صبح سهشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۶۴ با در خواست مکرر تلفنی فرماندهی لشگر کربلا مبنی بر نياز لشگر به حضور وی بعد از سه روز مرخصی به منطقه جنگی بازگشت. در روز جمعه شانزدهم اسفند وصيتنامه خود را نوشت. در شبی که فردايش به شهادت رسيد، روی زمين دراز کشيده بود و خوابش نمیبرد. روز شنبه ۱۷ اسفند همسنگرانش نمازظهر را به امامت او بهجا آوردند و او برای هماهنگی نيروهای لشگر به منطقه امالقصر در نزدیکی بندر فاو رفت. سرانجام در ساعت پنج بعدازظهر روز ۲۲ اسفند ـ همزمان با شهادت حاجعسکر قاری و سالگرد شهادت امام علیالنقی(ع)ـ در محور امالقصر فاو به شهادت رسيد.
او به هنگام شهادت مسئوليت ستاد لشگر ۲۵ کربلا را بهعهده داشت. جنازه شهيد حسينعلی مهرزادی در بهشت فاطمه(ع) بهشهر به خاک سپرده شد. از او دو دختر بهنامهای فائقه و فائزه و يک پسر به نام محمد حسين به يادگار مانده است.
دیدگاهتان را بنویسید