زندگینامه – شهید علیرضا نوری

شهید علیرضا نوری

تاریخ شهادت:
۲۵ بهمن ۱۳۶۴

شهید علیرضا نوری در سال ۱۳۴۷ در خانواده‌ای مذهبی در دزفول به‌دنیا آمد. تولد او كه در یكی از روزهای سخت زمستان بود شور، هیجان و گرمی زایدالوصفی به جمع خانواده‌اش بخشید و به شكرانه این هدیه الهی و به‌دلیل علاقه شدید پدر و مادر وی، به خاندان اهل‌بیت عصمت و طهارت نام وی را علیرضا گذاشتند. تربیت وی در دامان پر مهر و محبت مادرش شروع گردید. آثار هوش، ذكاوت و مهربانی از همان اوایل زندگی در وی نمایان بود، به‌طوری‌كه این صفات وی باعث می‌شد در جمع همسالان و همبازی‌هایش از خصوصیات ویژه‌ای برخوردار باشد. شادابی و گشاده‌رویی و بی‌آزاری وی بلافاصله نظر هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌كرد. علیرضا سخاوتمندی و بخشش و ایثار را از همان دوران كودكی آغاز نمود افراد خانواده‌اش بارها شاهد بخشیدن و هدیه كردن اسباب‌بازی‌هایش به فرزندان خانواده‌های كم بضاعت بودند و او این كار را از روی علاقه و با تصمیم خودش انجام می‌داد گویی خدای بزرگ چنین مقدر فرموده بود كه این كودك این‌گونه ایثار را در خود آزمایش كند و از مال اندك شروع و به جان و هستی ختم گردد.
در سن پنج سالگی بود كه یكی از دوستانش ، پدرش را از دست می‌دهد، علیرضا به مادرش گفته بود كه من وقتی در حضور دوستم هستم پدرم را صدا نمی‌زنم تا به یاد پدرش نیفتد و دلش آزرده نشود .
آری علیرضا در دوران طفولیت علی‌رغم این‌كه می‌بایستی به مانند هر كودك در رؤیاهای كودكانه‌اش سیر كند، با مسائل و واقعیات محیط زندگیش برخورد عینی و كاملاً ادراكی داشت و این ویژگی وی باعث می‌شد كه همیشه فراتر از سن خودش مسائل را درك كند و اقداماتی انجام دهد كه بزرگ‌ترها را به حیرت وا دارد.
در سال ۱۳۵۴ وارد مدرسه می‌شود . در این دوران علیرضا با علاقه، هوش و تشویق خانواده‌اش مدارج دبستانی را یكی پس از دیگری با موفقیت تمام پشت‌سر گذاشت بارها به‌عنوان شاگرد نمونه از نظر درس و اخلاق و پاكیزگی و نظم مورد تشویق اولیای مدرسه قرار گرفت. ورود به مدرسه برای وی در حقیقت میدانی تازه و گسترده‌تر از محیط خانه و كوچه برای بروز استعدادهای خدادادیش بود. دفعاتی چند در مدرسه شاگرد اول می‌شد و یا جایزه دریافت می‌نمود ولی مهم‌ترین خصوصیتی كه در این برهه از زندگی كوتاهش نشان داد نظم و هوش و نیز قدرت مدیریت وی بود به‌طوری‌كه بارها به‌عنوان شاگرد و به‌عنوان مبصر كلاس انتخاب می‌گردید.
در سال ۱۳۵۷ كه انقلاب اسلامی شروع شده بود و حركت توفنده امت می‌رفت تا كاخ ۲۵۰۰ ساله رژیم سلطنتی را به زباله‌دان تاریخ افكند در آن سال علیرضا به همراه برادران و دوستانش در تظاهرات شركت كرده و هم‌چون دیگر كودك مردان بزرگ انقلاب به همراه دیگر محصلان با تعطیلی كلاس به خیابان‌ها می‌ریختند .
در این ایام با حضور مستمر در جلسات قرائت قرآن مسجد صاحب‌الزمان(عجل‌اللّه تعالی فرجه‌الشریف) كه از مدت‌ها پیش به آن‌جا می‌رفت، حضور خود را در جریانات مذهبی و سیاسی و جمع بچه‌های مسجد تداوم می‌بخشد و در این رهگذر از برادران شهید كریم راجی و مجید صدف‌ساز كسب فیض زیادی برد و با حقایق اسلام و قرآن آشنا گردید. بعدها نیز در موقعی كه بیاد این برادران شهید می‌افتاد به‌عنوان معلم علم و اخلاق از آن‌ها تجلیل می‌كرد و یادشان را گرامی می‌داشت.
در سال ۱۳۵۹ بود كه جنگ تحمیلی شروع و خاك اسلامی‌مان مورد هجوم قرار گرفت. در این سال علی‌رغم حملات موشكی مكرر به دزفول به همراه خانواده‌اش در دزفول ماند و از آن‌جایی كه مدارس تعطیل بود نتوانست در این سال درس بخواند، ولی در عوض در مدرسه انقلاب و پهن دشت خطه ایثار درس مقاومت و ایثار و شجاعت و شهامت آموخت و از كلاس‌های درس بسیج و آموزش نظامی، عقیدتی نوجوانان بسیج سپاه استفاده می‌برد و در سال بعد نیز ادامه تحـصیلاتش را به همراه حضور در بسیج گذراند. در آن‌جا بود كه با وجودی كه از همه دوستانش كوچك‌تر و كم‌سن‌تر بود لیاقت فوق‌العاده‌ای در برنامه‌ریزی‌ها از خود نشان می‌داد در مسابقات تجوید قرائت قرآن اول شد و یك جلد كلام‌الله مجید جایزه گرفت.

 

در سال ۱۳۶۴ و مقارن ورود به دبیرستان به تهران عزیمت نمود و بدین‌صورت برای مدتی جهت كسب علم از محیط خانواده و زادگاهش دور شد و نزد برادرش زندگی می‌كرد. در دبیرستان وارد رشته ریاضی فیزیك شد. در این سال جهت گذراندن دوره طرح كاد وارد جهاد دانشگاهی دانشگاه علم و صنعت شد و در بخش برق دوره دید و در آن‌جا نیز با نظم و اخلاق و ادب خاصی كه همیشه معرف شخصیت او بود توانست تحسین استادان خود را برانگیزاند و دوره خود را با نمرات عالی پشت‌سر بگذارد. ولی بالاخره به خاطر علاقه شدید وی به زادگاه و به دوستان و پدر و مادرش یك‌سال بیشتر تاب تحمل در محیط تهران را نداشت و به دزفول برگشت. به محض بازگشت از تهران روند جدیدی در زندگی وی شكل گرفت او به دلیل علاقه شدید به رشته پزشكی و با توان و بنیه درسی كه دارا بود رشته خود را تغییر و به رشته تجربی رفته و برای دوره طرح كاد به بهداری سپاه پاسداران دزفول رفت. او كه تاكنون موفق به حضور در جبهه‌ها نشده بود و یك بار نیز به دلیل سن كم وی را از اعزام محروم كرده بودند تلاشی دامنه‌دار برای رفتن به جبهه و یاری رساندن به رزمندگان را شروع نمود و به همراه دوستان قدیمی در اعزام روز ۱۸ آبان سال ۱۳۶۴ شركت نمود و بعد از طی سه ماه آموزشی به جبهه اعزام گردید. در دوره آموزشی نیز استعداد و زیركی زیادی از خود نشان داد. به دلیل این‌كه اولین بار بود كه وی به جبهه اعزام می‌شد مسئولین واحد وی می‌خواستند او را از واحد رزمی محروم و در قسمت‌های تداركات و بعداً نیز امداد بگذارند، ولی هیچ‌كدام را نپذیرفت و با اصرار و لیاقت به برادران مسئولش پذیراند كه وی را در واحد رزمی جایگزین كنند. و بدین‌سان وارد گردان بلال گردید. در دوره آموزشی علی‌رغم تعلیمات شدید و سخت آبی‌ـخـاكی كه متضمن انرژی بدنی زیادی بود و باعث خستگی زیادی می‌شد پس از پایان تمرینات روزانه به گوشه‌ای می‌رفت و قرآن می‌خواند. در این ایام قرآنی را كه در دوره مدرسه به‌عنوان جایزه دریافت نموده بود، با خود جبهه برد و تا قبل از عملیات موفق به ختم آن شد. شهید علیرضا قبل از عـملیات چندین بار به دوستانش می‌گوید: شهید می‌شوم و می‌گوید با خواب‌هایی كه دیده‌ام یقین دارم شهید خواهم شد. بدین‌طریق علیرضا هر روز منتظرعملیات می‌شود، برای آخرین بار از پدر و مادرش خداحافظی كرد و نگاه آخرش به خانه و پدر و مادر و دیگر دوستان معنی خاصی می‌داد. از آن‌ها خداحافظی می‌كرد و وعده دیدار به روز قیامت می‌داد. آری بالاخره بعد از روزها انتظار در شب ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸ با رمز یا زهرا(سلام‌اللّه علیها) شروع شد.

علیرضا نیز در شب عملیات به همراه دیگر برادران گردان بلال از اروند می‌گذرد(قصه پرهیجان و شرح امدادهای خداوندی در نصرت برادران رستگار. از اروند ماجرایی دارد كه علیرضا در روزهای آخر عمرش آن را به صورت خاطره‌ای نوشته است ….). شهید علیرضا عملیات را با موفقیت انجام داده و به پشت خط منتقل می‌شود مسئولین به وی و دیگر دوستانش مرخصی می‌دهند كه به دزفول بیاید ولی علیرضا نمی‌پذیرد و اصرار دارد كه تا پایان حمله در جبهه بماند و این بار نیز موفق شده و در روز پنجم عملیات كه پاتك‌های دشمن بعثی شروع شده او به همراه دیگر برادران به‌عنوان كمك آر.پی.جی زن به خط رفته و در روز جمعه ۲۵ بهمن‌ماه در ساعت ۶:۱۰ بعدازظهر به آرزوی خود كه همان رسیدن به معبود خویش است، می‌رسد. بله خبر شهادت او را ۴۰ روز بعد از خداحافظی وی به خانواده‌اش اطلاع می‌دهند.

علیرضا قفس تن را می‌شكند و كبوتر گسسته بال روح بلند پروازش پر می‌زند و چهره شب را رنگ خون غالب می‌شود و نیز صدای شوم جغد با سفیر خمپاره‌ها هم آواز می‌شود و خورشید را در سوگ ستاره‌ای دیگر در فردا و فرداهای روشن می‌نشاند.

 


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × 1 =