زندگینامه – شهید علی رضا توسلی

شهید علی رضا توسلی ـ خراسان رضوی

معرفی شهید

نام و نام خانوادگی : علی رضا توسلی

نام پدر:

محل تولد: افغانستان

تاریخ تولد : ۱۳۴۱

تاریخ شهادت: ۹۳/۱۲/۹

محل شهادت: درعا ، سوریه

محل دفن: مشهد

وصعبت تاهل: متاهل

تعداد فرزندان :

زندگی نامه

«علیرضا توسلی» یکی از شجاع‎ترین فرماندهان میدانی نبرد سوریه بود، وی که در سال‎های گذشته با سازماندهی رزمندگان افغان از سراسر جهان به خیل مدافعان حرم آل الله پیوسته بود، به عنوان فرمانده «تیپ فاطمیون»، تیپ مخصوص رزمندگان افغان حاضر در نبرد سوریه، به عنوان یکی از قابل اعتمادترین فرماندهان میدانی نبرد سوریه و مورد وثوق سردار سلیمانی شناخته می‎شد.

سردار رشید اسلام شهید علیرضا توسلی، معروف به ابوحامد، فرمانده تیپ فاطمیون روز شنبه ۹ اسفند ٩٣، در جریان آزادسازی تپه تل قرین در حومه درعا، به دست تروریست‌های جبهه النصره به شهادت رسید. وی در دوران هشت سال دفاع مقدس نیز در جبهه دفاع از انقلاب اسلامی حضور داشت.

پیکر شهید توسلی همراه با شش شهید افغان مدافع حرم به ایران منتقل و همزمان با سالروز شهادت صدیقه کبری سلام‎الله علیها از مقابل مهدیه مشهد به سمت حرم مطهر رضوی تشییع شد.

خاطرات و گزارشات

سردار «علی رضا توسلی» فرمانده شجاع و حماسه آفرین «تیپ فاطمیون» در دفاع از حرم بانوی مقاومت «حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) فرمانده محبوب و انسان بسیار زیرک و کم حرفی بود که با اعمالش همه را شگفت زده می کرد .

حارس یکی از رزمندگان نبرد سوریه، درباره شهید ابوحامد فرمانده تیپ فاطمیون اینطور نوشته  :

پارسال در موکب حرم حضرت زینب(س) داشتم با آقای خزاعی مکتب صحبت می کردم. ناگهان حرفش را قطع کرد و داد زد: سلام دلاور سلام فرمانده

دیدم دوید رفت و مردی را بغل کرد که دستش به گردنش آویزان بود و شبیه برادران افغان بود. بعد آوردش داخل موکب و برایش چای آورد. مرد هم با تواضع خاصی چای رو خورد و مثل آدم‎های خجالتی خداحافظی کرد و رفت زیارت.

گفتم این شخص را معرفی کنید.

گفت آقای توسلی فرمانده دلاور فاطمیون.  می‎‎گفت در بزرگیش همین بس که در یک عملیات که چند گردان با هم عملیات کرده و همه گردان‎ها بجز گردان فاطمیون شکست خورده بودند، از حاج قاسم سلیمانی سوال شد که نبرد را ادامه بدهیم یا عقب‎نشینی کنیم.

حاج قاسم پاسخ جالب توجهی داده و پرسیده بود: آقای توسلی در عملیات هست؟ پاسخ شنیده بود: بله به عنوان فرمانده گردان فاطمیون عمل می‎کند.

حاج قاسم پاسخ داده بود: پس ادامه بدهید که انشاالله پیروزید.

فردای آن روز کنار ضریح خضرت رقیه(س) دیدمش. رفتم کنارش و به دست شکسته ش بوسه زدم و بعد از احوالپرسی آرام کنارش نشستم. داشت با بغل دستیش حرف می‎زد. می‎گفت اینجا به ما و همشهری‎های ما سیم کارت نمیدهند. می‎توانی برای ما سیم کارت تهیه کنی!؟

خیلی دلم سوخت. گفتم او جانش را کف دستش گرفته و حتی از یک سیم‎کارت هم محروم است. نمی دانستم که همین مظلومیتهاست که انسان را بخدا نزدیکتر می کند.

شهادتت مبارک ابوحامد.

نحوه شهادت فرمانده تیپ فاطمیون شهید علی رضا توسلی

طبق برنامه هباریه رو تا ۱۰ شب یکسره کردیم، تل قرین جلو مون بود بین ما و کفرناسج مرکز ثقل تکفیریها. فاصله ش با ما همش ۲.۵ کیلومتر بود. راه هبارهیه – تل قرین غیر عملیاتی بود خطر مین و دید دشمن، نمی شد زرهی بره. می دونستیم اگر بمونیم تکفیریها از رو تل کاملا مسلط به ما و بقیه هستند اما اگر می گرفتیمش ورق بر می گشت ما مسلط بودیم و اونا زیر دست، روبرو می شدیم با ارباب اصلیشون اون طرف مرز، امکانش بود برسیم به تل. بیشتر از این، منتظر مون نبودن، میشد رسید و گرفتش.

ابو حامد با مخابره به حضرات پشت خط گفت امکانش هست تل قرین رو بگیریم، از اون طرف با مکث گفتن اگه امکانش هست، بسم الله. ساعت ۱۲:۰۰ شب ۳ گروه شدیم و رسیدیم پای تل، گروه اول به مسئولیت ابو حامد باید از وسط تل بالا می رفت، گروه دوم جناح چپ تل رو بعهده داشت با مسئولیت فاتح و گروه سوم جناج راست تل بود با مسئولیت یکی دیگه از دوستان.

بالا رفتیم درگیری شدید شد، نور انفجار، بوی باورت و دود… فهمیدیم که واقعا منتظرمون نبودن یک ساعت از نیمه شب گذشته رسیدیم رو تل، تل رو گرفتیم.

اعلام کردیم تل قرین پاکسازی شده داریم تثبیتش می کنیم. بچه های حزب الله محور شمالی بودن اماده بودن برای تلول فاطمه، حمریت و سلطانه، تعجب کردن که تل قرین رو گرفتیم خودشون رو جمع و عزمشون رو جزم کردن و زدن به تلول فاطمه، حمریت و سلطانه تا صبح یکسره شون کردند.

صبح خروس خون می شد، ارباب های تکفیری ها رو روی تل های دیگه دید. می دونستیم این شروع بازیه واقعیتش هم همین بود. بچه های شنود خبر اوردن که مخالفین گروه گروه و دسته دسته، نعره زنان درحال امدن به اینطرف هستن، وسط ما بودیم. صدای مخابره اومد از پشت خط، شنیدم که به ابو حامد گفت شاهکار کردی شاهکار، شاخ اسرائیل رو شکستی.

تکفیر ها شروع کردن گروه اول ، دوم ، سوم … پشت سر هم حسابوشون از دسته مون در رفته بود. توپخانه ارتش از دیر عدس نمی تونست دقیق پوشش بده، تنها بودیم در مقابلشون. ابو حامد همه رو جمع کرد گفت غیرت حیدری لازمه باید ببینن و بفهمن غیرت حیدری چیه…

زرهی نمی تونست بیاد، ما هم فقط اسلحه سبک داشتیم با چند تا پیکا و ار پی جی ۷، در عوض اونطرفی ها تا دلت بخواد منابع و امکانات داشتن، خمپاره های اسرایئلیشون هم نقطه می زد.

بعضی هاشون رسیدن سر تل، درگیری سینه به سینه بود و رو در رو، می زدمیشون جنازهاشون میشد جون پناهمون و مرمی هاشون می شد مهماتمون، کلاش هامون بعد ۴ یا ۵ خشاب جوابمون میکرد اما کلاش های اونا بود در اطرافمون.

ساعت از ظهر گذشت، کم طاقت شده بودن. بچه های شنود خبر اوردن که تکفیری ها می گن فاطمیون تل رو طلسم کردن، راست می گفتن تل رو طلسم کرده بودیم طلسم غیرت حیدری،

یک یا دوتا گروه شون می رفت عقب، جاش دو یا سه تا گروه دیگه میامد با رجز خوندن پشت مخابره. یک ساعتی می گذاشت که اونا هم دست از پا دراز تر نصف نفراتشون رو می گذاشتن و بر میگشتن.

دم غروب دیگه شل شدن فهمیدن که اینطوری نمی تونن ادامه بدن، داشتن بر می گشتن سمت کفرناسج و جاهای دیگه، تل عنتر جنوب مون بود و اذیتمون می کرد. ۱۸ نفر شهید و نزدیک ۵۰ نفر زخمی داده بودیم از اونطرفی ها هم تا ۱۸۰ نفر رو شمرده بودیم.

تونستیم نفسی بکشیم. همه خسته بودیم از شب قبل شروع هباریه کسی نخوابیده بود نزدیک ۴۸ ساعت. ابو حامد از همه از خسته تر، فرماندهی که علاوه بر مسئولیت فرماندهیش، از جنگ تن به تن هم سرافراز بیرون اومده بود.

رفتم طرفش، فاتح هم اومد چند کلمه صحبت کردیم. باید، باید میامدم پایین تل یعنی ابو حامد و فاتح ازم خواستن که برم پایین تل برای کار مهمی. اومدم پایین تو چند ثانیه ۳ صدای انفجار رو شنیدم طبیعی بود، اگه صدایی نمیامد عجیب بود. از تل عنتر ۳ موشک شلیک شده بود و هدف هم تل قرین. تا قدم رو برداشتم که ادامه بدم به سمت پایین خش خش مخابره امد یکی داد زد حاجی حاجی رو زدن، ابو حامد رو زدن. دنیا رو سرم خراب شد هنوز ۱۰ دقیقه نشده بود که تنها هاشون گذاشته بودم ابو حامد و هم فاتح ، تو دید اخر دیدم که کنار هم و پشت به پشت نشستن…

برگشتم بالا نمی دونم چطوری. می دونستم که ارباب هاشون می بیننمون ، اما مگه می شد نرفت، ابوحامد اونجا بود، فاتح اونجا بود.

رسیدم به سنگر دود بود و خاک، ابو حامد رو دیدیم اما کوتاهتر از همیشه، ابو حامد بالاتر از شانه چیزی نداشت.

فاتح هم اونطرف تر افتاده بود … رفتن هر دوتاشون، فرمانده و معاون تیپ فاطمیون با هم رفتن با هم پرواز کردن…


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شش + هجده =