زندگینامه

زندگینامه – شهید مهدی نصر اصفهانی

شهید مهدی نصر اصفهانی

تاریخ شهادت:

۱۵ آبان ۱۳۶۱

زندگی‌نامه

 

شهید مهدی نصر اصفهانی در ماه شهبان دیده به جهان گشود. تحصیلاتش را تا دیپلم با موفقیت گذرانید و به خدمت مقدس سربازی رفت. و در طول خدمت هم فعالیت‌های انقلابی گسترده‌ای داشت .

مهدی از بچه‌های فعال و پرتلاش برای حضور در تظاهرات علیه رژیم شاه بود، او بی عدالتی‌های رژیم را خوب درک کرده بود. با اینکه برای ادامه تحصیل خیلی اشتیاق داشت امانابسامانی‌های سیستان و بلوچستان او را آزرده کرده بود و به همین دلیل عازم آن دیار محروم شد. پس از بازگشت انجمن اسلامی و بسیج محله را فعال کرد، برای جوان‌های محل جلسات مختلفی را برنامه ریزی می‌کرد، از فعالیت‌های ورزشی گرفته تا جلسات قرآن و دعا و کلاس‌های ایدئولوژی.

حضور در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل

 

دلش گرفته بود و مثل بقیه بچه‌های اصفهانی خط شیر نگران اوضاع جنگ بود شنبه‌ها دفترچه یادداشت را برمی‌داشت و شروع به نوشتن می‌کرد. «… دیگر آخر تا کی مردم جوان می‌دهند به این مفتی کشته شوند ، آیا این شکست علت پیام تشویق بنی صدر به فروزان بود یا دست‌هایی است پشت پرده که ما نمی‌دانیم، الهی اگر دست‌های خیانت آمیزی باشد قطع گردد. خدایا دشمنان ما را قبل از نابود شدن رسوا بگردان»

 

مهرماه سال ۶۰ از ناحیه دست راست به شدت مجروح شد و به اصفهان منتقل شد. با دست چپ نوشتن را شروع کرد و به زودی نوشتن با دست چپ را یاد گرفت. دوره بهبودی وقت مناسبی بود برای فعالیت در شهر، از طرف سپاه به عنوان معلم پرورشی به مدرسه رضوی رفت و همزمان تحصیل علوم دینی را در مدرسه امام صادق شروع کرد. چندین بار دستش را عمل کردند، هنوز کاملاً خوب نشده بود به جبهه برگشت.

هوشیاری و زیرکی و نگرش عمیق سیاسی نظامی مهدی باعث شد تا بتواند به راحتی در مسئولیت‌هایی چون فرماندهی گردان و فرماندهی محور خدمت کند.

مرخصی که می آمد مادر همیشه موضوع ازدواجش را پیش می‌کشید ، مهدی می‌گفت: جنگ که

تمام شد و انشاالله پیروز شدیم همان شب عقد می‌کنم ، ولی الان نمی‌خواهم خانواده دیگری را نگران خودم کنم.

 

با شهید عباس فنایی ، شهید منصور رئیسی و شهید ردانی پور خیلی صمیمی بود هر وقت مرخصی می آمد حتماً به منزل شهید فنایی می‌رفت و از مادر شهید دلجویی می‌کرد ، آقا مصطفی ردانی‌پور می‌گفت: مهدی معلم ما بود.

 

کم کم نامه نوشتن را قطع کرد و تلفن هم کمتر می‌زد، مرخصی هم دیر به دیر می‌رفت انگار می خواست خانواده را برای شهید شدنش آماده بکند موقعی که خبر شهادتش را آوردند ۵ ماه بود که از آخرین مرخصی‌اش می‌گذشت.

 

دوست داشت مثل مولایش اباعبدالله الحسین شهید شود. به برادرش محمد گفته بود اگر من شهید شدم از ناحیه سر و صورت مرا نخواهید شناخت از طریق عمل جراحت‌های دست و پایم مرا شناسایی می‌کنید.

 

مهدی همچون اصحاب حسین(ع) در محرم ۶۱ در عملیات محرم به وصال دوست رسید و به دوستان شهیدش پیوست.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هجده − پنج =

بستن