شهید نادر مهدوی
تاریخ شهادت:
۱۶ مهر ۱۳۶۶
شهید نادر مهدوی(حسین بسریا) در خرداد ۱۳۴۲ در خانودهای مستضعف اما متدین و پرهیزکار در روستای نوکار، از توابع دهستان بحیری در شهرستان دشتی واقع در استان بوشهر دیده به جهان گشود. او ششمین فرزند خانواده بود. نامش را حسین گذاشتند. شهید، روزبروز بزرگ و بزرگتر میشد و در این رهگذر، تحت تربیت اسلامی والدین متدین و پرهیزکارش، اخلاق عالی انسانی و اسلامی بهتدریج در سرشت نورانی او، شکوفا میشد تا اینکه به سن ۶ سالگی رسید و راهی مدرسه شد.
حسن فقیه برادر شهید درباره نامگذاری ایشان میگوید: اسم فامیلی پدری ما بسریا است. اسم شناسنامهای اخوی ما هم نادر است؛ اما ما ایشان را حسین صدا میکردیم و هنوز هم در خانواده، اسمشان حسین است. حکایت این دوتا اسم هم از این قرار است که موقع تولد نادر، ما مدرسه میرفتیم. سال ۱۳۴۲ بود. یک معلمی داشتیم بهنام آقای اسحاق ایرانی. ایشان الآن ساکن کرج هستند. آدم بسیار خوب و اهلدلی بودند و محبوبیت زیادی میان مردم داشتند. هنوز هم بعد از سیوچندسال، میان مردم از ایشان به خوبی یاد میشود. ایشان آدم دینداری بود، به فقرا سرکشی میکرد، جلسات مذهبی برقرار میکرد، مردم را برای سحری و نماز صبح بیدار میکرد. خلاصه خیلی خاطرش عزیز بود. من هنگامیکه خبر تولد برادرم را به ایشان دادم، گفتند که دوست دارید یک اسمی برای برادرتان انتخاب کنم که ماندگار شود. گفتیم چرا که نه. گفتند اسمش را بگذارید نادر. قضیه را به مادرمان گفتیم. ایشان به علت احترام زیادی که به آقای ایرانی قائل بود، اسم شناسنامهای برادرم را نادر گذاشت اما در خانه به خاطر عشقی که به آقا اباعبدالله(ع) داشت، حسین صدایش میزد.
برادر شهید درباره تغییر نامخانوادگی شهید میگوید: این مربوط به سال ۱۳۶۵ میشود. ایشان خیلی دنبال این رفت که برای شهرت بسریا، یک ریشه و عقبهای پیدا کند. راستش ما ربطی هم به بصره عراق نداریم و این فامیل، به اصالتمان هم دخلی ندارد. خلاصه وقتی دست نادر به جایی نرسید، تصمیم گرفت شهرتش را تغییر دهد. من قبلاً شهرتم را به شهرت مادریام تغییر داده بودم. ایشان این قضیه را با من در میان گذاشت. گفتم مگر فامیل خودم چه اشکالی دارد. گفت منظورم فامیل شما نیست، میخواهم فامیلی خودم را عوض کنم. گفتم عیبی ندارد. خودش رفت، اقدام کرد و درخواست داد و به دلیل ارادت خاصی که به حضرت مهدی(عج) داشت، شهرتش را مهدوی گذاشت.
او تحصیلات ابتدایی را در دبستان زائرعباسی آغاز کرد و با موفقیت به پایان رساند. در سال دوم دبستان بود که به مکتب رفت و قرآنکریم، این کتاب هدایتگر الهی را به مدد علاقه وافر و هوش سرشار خود، در عرض مدت تنها بیست و پنج روز نزد آقای علی فقیه ختم نمود. در همین سال بود که خانواده وی از روستای نوکار، به روستای بحیری مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. شهید، پس از اتمام تحصیلات ابتدایی، در مدرسه راهنمایی ادب خورموج ثبتنام کرد و علاقهمندانه به ادامه تحصیل پرداخت. در این زمان، مبارزات انقلابی ملت مسلمان ایران به اوج رسیده و شور و شعور مقدس ناشی از آن، تمام کشور را فراگرفته و همگان را تحتتأثیر قرار داده بود.
شهید مهدوی، با ذکاوت و تیزبینی توأم با حقیقتطلبی، ضمن اهتمام به تحصیل، تمامی رخدادهای نهضت انقلابی و فراگیر آحاد ملت را تیزبینانه و کنجکاوانه جویا میشد و درباره آنها به کنکاش دقیق میپرداخت. مشکلات اقتصادی، دوری راه از منزل تا مدرسه و بهخصوص پرداختن به فعالیتهای پیگیر و گسترده انقلابی، سبب شد تا شهید، در پایه دوم راهنمایی بهناچار، ترک تحصیل نماید.
پس از ترک تحصیل، به جهت سامانبخشی به وضع معیشتی خود و کمک به والدینش، در مغازهای که از ملک پدر و تنها بردارش فراهم ساخته بود، مشغول به کار شد و در کنار کار فعالیتهای انقلابی خود را نیز کماکان با بصیرت و علاقمندی فراوان، دنبال کرد. انقلاب که پیروز شد او در تاریخ ۵/۹/۱۳۵۸ بهعنوان بسیجی ویژه، به عضویت بسیج درآمد و از آن تاریخ تا زمان شهادت، تمام زندگی خود را مصروف تحقق اهداف والای اسلام و انقلاب اسلامی نمود و لحظهای در این راه، نیاسود. با شروع جنگ تحمیلی، کار را رها کرد تا عملاً هیچ مانعی در راه فعالیتهای شبانهروزی و خستگیناپذیرش در مسیر خدمت به نهال نوپای انقلاب شکوهمند اسلامی، وجود نداشته باشد. از همینرو با عزمی مصمم به خانوادهاش گفت: با وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه میهن اسلامیمان ایران، من دیگر حاضر به ادامه فعالیت در مغازه نیستم و به هر طریقی شده باید وارد عرصه خدمت در جبهههای جنگ شوم. در این هنگام، او نوجوانی هفدهساله بود.
پس از آنکه اولین کاروان رزمندگان اسلام از شهرستان دشتی، آماده اعزام به بوشهر، جهت گذراندن آموزش نظامی شد، شهید مهدوی اصرار فراوانی داشت که در این کاروان، حاضر باشد اما به دلیل کوچکی سن، از حضور او ممانعت به عمل آمد. برادر ش آقای حاجحسن فقیه در زمره اعضای اولین کاروان رزمندگان اسلام، اعزامی به نیروگاه اتمی بوشهر جهت گذراندن آموزش جبهه بود. شهید نادر، در طی مدتی که برادرش در بوشهر آموزش میدید، همواره به دیدنش میرفت و از این رهگذر با اشتیاق فراوان در برخی از کلاسهای آموزشی حضور مییافت و با تمام وجود، به انگیزه کسب توانمندی جهت دفاع از کیان نظام اسلامی، به فراگیری فنون نظامی، همت میگماشت.
شهید مهدوی به دلیل اشتیاق زیادی که به پوشیدن لباس مقدس پاسداری داشت، درصدد استخدام در نهاد انقلابی سپاه برآمد و در ۱۳۶۰/۲/۱ رسماً در این نهاد مقدس، استخدام گردید. در این تاریخ، او به پادگان آموزشی شهید عبدالله مسگر شیراز اعزام شد و آموزش اولیه پاسداری را در این پادگان، گذرانید. پس از آن، بهعنوان اولین مأموریت، پس از کسب افتخار پاسداری، در ۱۳۶۰/۵/۲۱، به تهران اعزام شد و تا تاریخ ۱۳۶۰/۷/۲۰، در جهت مبارزه بیامان با گروهکهای ملحد و منافقین از خدا بیخبر، خدمات شایانی را به انجام رسانید.
پس از بازگشت از تهران و قبل از انجام عملیات طریقالقدس، که منجر به آزادسازی بستان گردید، شهید مهدوی مأموریت یافت تا برای اولین بار عازم جبهه شده، به همکاری با سپاه اهواز بپردازد. برادر شهید، آقای حاجحسن فقیه، در اینباره میگوید: اولین باری که به جبهه اعزام شد، من تا چغادک او را مشایعت کردم و در وی چیزی جز عزم راسخ، عقیدهای تردیدناپذیر و احساس تکلیف در برابر خدا و دین، نیافتم. اما خاطره اولین حضور در جبهه را از زبان خود شهید، بخوانیم: پس از اعزام به جبهه، جهت انجام عملیات طریقالقدس، آماده میشدیم و در این رابطه میبایست چند روزی را در اهواز میماندیم. در یکی از این روزها سیلوی اهواز منفجر گردید. در کنار سیلو، یکی از انبارهای حاوی قطعات ماشینآلات و موتورسیکلتهای سپاه قرار داشت که کلیه این وسایل، به دلیل آتشسوزی در سیلو، در معرض خطر انهدام قرار گرفته بود. ما در این موقعیت، با همکاری چند تن از برادران سپاه، توانستیم این وسایل را از تیررس شعلههای آتش، دور نماییم. اینها همه از لطف و کرامت پروردگار بود. حضور شهید در عملیات فتح بستان، بیش از یکروز به طول نینجامید زیرا یکی از صمیمیترین دوستانش بهنام شهید نعمتالله تهمتن، در این عملیات به شهادت رسید و شهید مهدوی مأموریت یافت تا پیکر مطهر این شهید را به زادگاهش برگرداند.
شهید مهدوی پس از بازگشت به منزل و چند روز استراحت، به سمت معاون فرمانده سپاه جم منصوب شد و در مدت ۲ سال حضور در این منطقه، فعالیتهای درخشانی را بهویژه در زمینه جذب و ارشاد نیروی مردمی، جلوگیری از بروز اخلال و ناامنی در منطقه، کنترل فعالیتهای خوانین و محدود کردن قدرت فئودالها، به انجام رسانید. برخی از همکاران شهید، در سپاه جم، شهید بزرگوار حسین فقیه، سردار حاجعلی جمشیدی و برادر حسین یوسفی بودند.
بعد از دو سال خدمت در سپاه جم، شهید مهدوی به سپاه بوشهر بازگشت و پس از مدتی خدمت در سپاه بوشهر، به سمت فرمانده عملیات سپاه خارک منصوب گردید. او تا سال ۱۳۶۳ در آنجا خدمت نمود و خدمات ارزندهای را در طی این مدت، به انجام رسانید.
شهید مهدوی در سال ۱۳۶۱، با دختری مؤمنه از روستای بحیری بهنام خانم سکینه جوکار ازدواج کرد. مدت این زندگی مشترک، پنج سال بود و تنها حاصل آن، دختری است به زهرا مهدوی که چهل روز پس از شهادت پرافتخار پدرش بهدنیا آمد و امروز، چشم و چراغ بازماندگان شهید است.
برادر شهید در اینباره میگوید: بچههای جنگ سعی میکردند زودتر زن بگیرند تا روح و ذهنشان سالم بماند. ایشان هم با پیگیری پدر و مادرم و مخصوصاً مادرم، ازدواج کرد. سال ۱۳۶۰ برایش خواستگاری کردیم، سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد، چند سالی بچهدار نشد، سال ۱۳۶۶ بود که عیالش باردار شد و درست روز چهلم شهادت نادر، دخترش بهدنیا آمد که طبق وصیت خودش، اسمش را گذاشتند زهرا.
در جریان اعزام طرح لبیک یا امام در سال ۱۳۶۳، شهید مهدوی بهعنوان مسئول، همراه با رزمندگان اسلام اعزامی از جزیره خارک، عازم دشتعباس گردید و در آنجا مسئولیت فرماندهی گروهان را بهعهده گرفت.
پس از آن، گروهان دریایی ناوتیپ امیرالمؤمنین(ع) را بنیانگذاری کرد و خود، فرماندهی این گروهان را عهدهدار گردید. فعالیتهای پیگیر و شبانهروزی شهید، در زمینه نظمبخشی و تربیت نیروهای عضو این گروهان دریایی تازه تأسیس، سبب شد تا ایشان بتواند گروهانی نمونه و صددرصد آماده را جهت شرکت در هرگونه عملیات، مهیا نماید.
با شروع عملیات بدر در تاریخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۰ با رمز یا فاطمهالزهرا(س)، شهید مهدوی با گروهان دریایی تحت امر خود، فعالانه و با رشادت تمام، در این عملیات شرکت جست و حماسههای به یادماندنی را از خود به نمایش گذاشت. پس از پایان موفقیتآمیز عملیات بدر، چند روزی به مرخصی آمد و پس از آن، مجدداً در سپاه بوشهر، به ادامه خدمت پرداخت.
شهید مهدوی که تا آن زمان، تجارب فراوانی از حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل بهدست آورده بود، تصمیم به تشکیل ناوگروه دریایی گرفت و آن را ذوالفقار نام نهاد. ناوگروه دریایی ذوالفقار، وابسته به منطقه دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و شهید تا زمان شهادت، فرماندهی آن را بهعهده داشت. تشکیل این ناوگروه، بیتردید نقطه عطفی در کارنامه دفاعی ایران در دوران افتخارآمیز دفاع مقدس به حساب میآید؛ چرا که با تشکیل آن، نیروی دریایی ایران، جانی تازه و ابهت و صلابت خیرهکنندهای یافت و پشتوانه مستحکمی نصیب ماشین جنگی ایران گردید.
مدتی قبل از شروع عملیات غرورآفرین والفجر۸ که دستاورد بزرگ آن، تصرف فاو و فلج شدن نیروی دریایی دشمن بود، شهید مهدوی با همه توان و باتلاش و مجاهدتی شبانهروزی، به آمادهسازی و انسجام ناوگروه پرداخت و سرانجام، این یگان رزمی تازه تأسیس را جهت شرکت در عملیات والفجر ۸ و انجام موفقیتآمیز مأموریت، به سطح آمادگی صددرصد رسانید. مسئولیت شهید مهدوی در این عملیات، تدارک نیروهای رزمی به وسیله شناورهای ناوگروه بود که آن را به نیکوترین وجه، انجام داد. بعد از پایان عملیات، شهید مهدوی کماکان در منطقه عملیاتی باقی ماند تا در زمینه حفظ و نگهداری فتوحات نیروهای اسلام، به فعالیت بپردازد. پس از آن، سپاه در مناطق عملیاتی والفجر ۸، شروع به فعالیتهای تازهای نمود که از جمله آنها میتوان به ردگیری ناوها و ناوچههای دشمن، جلوگیری از فعالیت نیروی دریایی عراق و نیز مینگذاری در کانال خورعبدالله اشاره نمود که شهید مهدوی در تمام این اقدامات، حضور فعال و مؤثری داشتند.
پس از آن، عملیات کربلای ۳ در ۱۳۶۵/۶/۱۱ آغاز شد که منجر به فتح اسکله و پایانه نفتی الامیه عراق گردید. حضور فعالانه شهید در این عملیات، بسیار مؤثر واقع شد. شهید، پیشنهاد کرد جهت بالارفتن سریع از سکوها، پلههای آلومینیومی سبک، تاشو و قابل حمل ساخته شود. این پیشنهاد پذیرفته و اجرایی شد و تأثیر بهسزایی در کسب موفقیتهای سپاه در این عملیات داشت. آقای فقیه برادر بزرگوار شهید در اینباره میگوید: یادم هست قبل از عملیات کربلای ۳، حسین(نادر) آمد پیش من و قضیه عملیات را گفت و پرسید: به نظر شما که خیلی به این کشورهای عربی خلیجفارس سفر کردهاید، برای بالارفتن سریع از اسکله العمیه، چه کار باید بکنیم؟ فکری کردم و گفتم یک نمونه از پلههای سبک و تاشو هست که اگر بتوانید تهیه کنید، برای بالارفتن از اسکله، خیلی به درد میخورد. آنطور که بعداً برایم تعریف کرد، پیشنهاد مرا در جلسه فرماندهان عنوان کرده بود که همه قبول کرده و در عملیات هم به آن عمل شده بود.
با انجام عملیات غرورآفرین والفجر ۸ وکربلای ۳ و تقویت و تثبیت هرچه بیشتر قدرت نظامی ایران در نبردهای دریایی، عرصه بر رژیم بعث عراق و بهخصوص حامیان غربی او و در رأس آنها آمریکای جهانخوار تنگ گردید و آنان را با چالشی جدی مواجه ساخت. ماشین جنگی ایران روز و بروز کارآمدتر و پرصلابتتر به پیش میرفت و درماندگی و اضمحلال روزافزون دشمن، هرچه بیشتر آشکار میگردید. در این هنگام بود که رژیم مستکبر و جنایتکار آمریکا که تا آن هنگام، در پشت صحنه جنگ قرار داشت و غالباً عراق را بهعنوان پیشقراول به جنگ با ایران فرستاده بود، با مشاهده ضعف روزافزون قدرت نظامی عراق در برابر ایران، به ناچار به صورت آشکارا و علنی و آن هم در قالب سازمان آتلانتیک شمالی(ناتو) و به بهانه واهی حفاظت از نفتکشهای برخی از کشورهای عربی وارد خلیجفارس گردید و در خط مقدم جنگ علیه ایران قرار گرفت. تصور این بود که با ورود آمریکا به خلیجفارس، نیروهای ایرانی اقتدار خود بر این پهنه آبی فوقالعاده مهم را از دست خواهند داد و موازنه قدرت نظامی به نفع عراق تغییر خواهد کرد. اما شیرمردان سپاه اسلام و در رأس آنها سردار شهید مهدوی با رشادتها و جانفشانیها و تدارک دهها عملیات شجاعانه علیه ناوهای هواپیمابر و غولپیکر آمریکایی و با کسب پیروزیهای متعدد و کوبنده، باطل بودن این تصور را به اثبات رساند.
شهید مهدوی بهعنوان فرمانده ناوگروه دریایی ذوالفقار، از زمان ورود آمریکاییها به خلیجفارس تا زمان شهادت، لحظهای از نبرد بیامان با این جنایتکاران نیاسود و تمام توان و استعداد خود را در اینراه به کار بست. او طی این مدت، عملیات بسیاری را علیه آمریکاییهای متجاوز ترتیب.
در سالهای پایانی جنگ، خلیجفارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ عراق خیلی راحت کشتیها و سکوهای نفتی ایران را میزد. کویت بخشی از سرزمین و عربستان، آسمانش را در اختیار صدام قرار داده بودند. فرماندهان عالیرتبه سپاه، جریان عبور آزاد و متکبرانه ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتیها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام رسانده بودند. حضرت امام فرموده بود: اگر من بودم، میزدم. همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردار شهید بیژن گرد و نیز همرزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیجفارس، چندان هم برای آمریکاییها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند.
اولین کاروان از نفتکشهای کویتی آن هم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال ۱۳۶۶ به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطلاعاتی جهت انجام موفقیتآمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی اَلرَّخاء با نام مبدل بریجتون حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت میشد. این نفتکش، در فاصله ۱۳ مایلی غرب جزیره فارسی، در اثر برخورد با مینهای کار گذاشته شده توسط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوریکه حفرهای به بزرگی ۴۳ متر مربع در بدنه آن ایجاد گردید.
اجازه دهید مطالب جالب و خواندنی در اینباره را از زبان خود سردار شهید مهدوی بخوانیم: هنگامیکه اعلام شد بناست اولین کاروان از نفتکشهای کویتی، تحت حمایت ناوهای آمریکا به کویت حرکت کند، ما جهت انجام عملیات محوله، در مسیر حرکت کاروان به طرف منطقه عملیاتی حرکت کردیم. در بین راه و در یکی از محلهای اسقرار در میان آبهای خلیجفارس لنگر انداختیم. پس از مقداری استراحت، مجدداً به راه افتادیم. راه زیادی را نپیموده بودیم که دریا بهشدت طوفانی شد و آنچنان امواج آن به تلاطم درآمد انجام عملیات را عملاً ناممکن مینمود؛ اما با توکل به خداوند و میزان آمادگی و رشادتی که در نیروهای خود سراغ داشتیم و با نظرخواهی از آنها و نیز با یاد خدا و اطمینان و قوت قلبی که بدینگونه به آن دست یافتیم، عزم خود را جهت انجام این عملیات جزم نمودیم و به طرف مسیر حرکت کاروان، به راه افتادیم. سه ساعت قبل از رسیدن کاروان، ما به محل موردنظر رسیدیم. پس از انجام سریع مأموریت و پایان کار، به طرف محل استقرار نیروهای خودی برگشتیم و به استراحت پرداختیم. پس از گذشت سه ساعت اعلام شد که کشتی کویتی بریجتون، به روی مین رفت. اعلام این خبر، شادی و قوت قلب بالایی را در جمع ما به ارمغان آورد؛ همدیگر را در آغوش کشیده بودیم و یکدیگر را میبوسیدیم. برادران، صورتهای خود را بر خاک گذاشته گریه میکردند و شکر خدا بهجا میآوردند. چون همه احساس میکردیم که ما نبودیم که دشمن را فراری دادیم بلکه این خداوند بود که ملت ما را عزیز و دشمنان ما را ذلیل و امام ما را شاد نمود و جملگی باور داشتیم که: وَ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی.
پس از اقدام دلیرانه سردار شهید مهدوی و همرزمانش در انفجار کشتی بریجتون، به پاس قدردانی از این عزیزان، برنامه دیدار با حضرت امام تدارک دیده شد و این شیران بیشه مردانگی و ایثار و شهادت، به دیدار پیر و مراد خود نائل آمدند. در این دیدار، حضرت امام یکایک این سربازان جان برکف اسلام را مورد ملاطفت و تفقد خود قرار میدهد و پیشانی سردار شهید مهدوی را میبوسد.
شهید، خود دراینباره چنین میگوید: پس از اطلاع از اینکه حضرت امام از شنیدن خبر روی مین رفتن کشتی کویتی و شکست اولین اقدام آمریکا، متبسم شدهاند، چنان مسرور گردیدم که همیشه این تبسم را موجب افتخار خود و رزمندگان همراه، میدانم. برای ما رزمندگان خلیجفارس، همین تبسم و شادی امام در ازای همه زحمات شبانهروزی کافیست و اگرتا آخر عمر، موفق به انجام خدمتی نگردیم، باز شادیم که حداقل برای یکبار هم که شده، موجب رضایت و شادی و تبسم امام عزیزمان گردیدهایم.
آقای حاجحسن فقیه برادر بزرگوار شهید درباره آخرین دیدارش با سردار شهید مهدوی میگوید: برای آخرین بار، برادر شهیدم نادر در شب پنجشنبه ۱۳۶۶/۷/۱۶ در منزل دنیایی خود و در جمع ما حضور داشت. در همان مجلس به صورت خیلی محرمانهای به من گفت: فلانی! فردا سفر خطرناکی را در پیش رو دارم و به احتمال زیاد، با آمریکاییها درگیر میشویم. نظر شما چیست؟ من در جواب ایشان گفتم: ما مأمور خداییم؛ حیات و مماتمان بهدست خداست و هرچه پیش آید، خواست اوست. فردا صبح نیز موقع خداحافظی به من گفت: قریب به یقین، این آخرین باری است که همدیگر را میبینیم و احتمال زیادی دارد که در این درگیری شهید شوم.
در عصر روز پنجشنبه ۱۳۶۶/۷/۱۶ سردار شهید نادر مهدوی همراه با تنی چند از همرزمانش نظیر سردار شهید غلامحسین توسلی، سردار شهید بیژن گرد، سردار شهید نصرالله شفیعی، سردار شهید آبسالانی، سردار شهید محمدیها، سردار شهید مجید مبارکی و عدهای دیگر جهت انجام گشتزنی و حفاظت از آبهای نیلگون خلیجفارس، با استفاده از دو فروند قایق تندرو توپدار بهنام بعثت و یک فروند ناوچه بهنام طارق به سمت جزیره فارسی حرکت میکنند. تعدادشان نُه نفر بود که قرار بود دو نفر دیگر هم به جمع آنها اضافه شود. در یک قایق، اکیپ فیلمبرداری از عملیات متشکل از کریمی، محمدیها و حشمتالله رسولی و در قایق دیگر هم شهید آبسالان و شهید نصرالله شفیعی سوار بودند. در ناوچه طارق هم سرداران شهید مهدوی، بیژن گُرد، مجید مبارکی و غلامحسین توسلی بودند. فرمانده عملیات نیز سردار شهید مهدوی بود. پس از مدتی حرکت، به ساحل جزیره فارسی میرسند و وسایل و امکانات موردنیاز خود را از داخل لنجی که قبلاً به جزیره رسیده بود، به داخل قایقهای خود منتقل میکنند. پیاده میشوند و در کنار ساحل، نماز مغرب و عشا بهجا میآورند. هنوز مغرب بود و سرخی مغرب در کرانه باختری آسمان، کماکان خودنمایی میکرد. در این اثنا صدای انفجار مهیبی همه را متوجه خود میسازد. رادار پایگاه فرماندهی از سوی بالگردهای آمریکایی هدف قرار گرفته و منهدم شده بود. ارتباط ناوگروه با مرکز به کلی قطع شد و بیسیم در دست نادر جان داد. لحظاتی بعد، سردار شهید مهدوی و همرزمانش یک فروند بالگرد بزرگ کبری بهنام MS۶ متعلق به نیروهای آمریکایی را بالای سر خود میبینند. این نوع بالگردها بسیار کم صدا هستند و در صحنه گیر و دار نظامی غالباً موقعی میتوان پی به وجود آنها برد که دیگر با اشراف کامل به بالای سر هدف رسیده باشند. سردار شهید مهدوی بلافاصله نیروهای تحت امر خود را جهت انجام عملیات مقابله به مثل فرا میخواند. هنوز دقایقی از انهدام رادار فرماندهی نگذشته بود که قایق حامل شهید آبسالان و شهید نصرالله شفیعی نیز هدف اصابت موشک آمریکاییها قرار میگیرد. موشک دیگری نیز از سوی دشمن به سمت اعضای ناوگروه شلیک میشود که به هدف اصابت نمیکند و به درون آب فرو میرود. بالگردها نیز با شدت، شروع به تیراندازی میکنند. سردار شهید مهدوی و یارانش، بهشدت در تب و تاب این میافتند که بالگرد را بزنند. پس از پانزده دقیقه درگیری شدید، کریمی در یک چرخش سریع موفق میشود با استفاده از یک فروند موشک استینگر، یکی از این بالگردها را منفجر سازد. بالگرد، با انفجار مهیبی متلاشی و قطعاتش روی آب پراکنده میشود. شب تاریک از انفجار این بالگرد، چون روز روشن میشود و پشت دشمن به لرزه درمیآید و امواج قدرت ایمان نیروهای اسلام، آنان را سخت به وحشت میاندازد. همگی با همه وجود صلوات میفرستند. سرداران شهید گرد و توسلی فریاد میزنند که دومی را شلیک کن. در این اثنا قایق دیگر هم از چند طرف هدف قرار میگیرد. تعداد خفاشهای پرنده دشمن کم نبود و هر یک از سویی به سردار شهید مهدوی و همرزمانش، حملهور شده بودند. بسیاری از یاران نادر همچون سردار شهید توسلی که در حیات دنیوی همدیگر را برادر خطاب میکردند، در برابر چشمانش پرپر میشوند. حالا دیگر تنها ناوچه طارق که سردار شهید مهدوی بر آن سوار بود، سالم مانده بود و دو قایق دیگر هدف قرار گرفته و در آتش میسوختند. نادر میتوانست به سلامت از میدان بگریزد اما با رشادت و مردانگی تمام درپی گرفتن زخمیها و پیکرهای مطهر شهدا از آب برمیآید. لذا به اتفاق بیژن، هم با دوشکا به طرف بالگردهای آمریکایی در هوا شلیک میکردند و هم درپی گرفتن شهدا و زخمیها از آب بودند. آنها با همه توان سعی میکردند که اجازه ندهند تا بالگردهای آمریکایی به طرف آنها نزدیک شوند لذا به صورت مداوم، آسمان منطقه را با دوشکا آتشباران میکردند تا فضا ناامن شود و بالگردهای آمریکایی نتوانند به آنها نزدیک شوند. اما کار سختی بود زیرا این بالگردها بسیار کم صدا بودند و موقعیتیابی آنها در آسمان بسیار مشکل بود. نادر و بیژن همچنان مردانه به مقاومت سرسختانه در مقابل آمریکاییهای تا بن دندان مسلح ادامه میدهند. دشمن، همه شناورها و تجهیزات ناوگروه را زده بود و نادر و بیژن و چهار نفر دیگر، در حالیکه خود را با ترکش تهی مییابند، پس از بیست دقیقه رزم جانانه و مردانه، زنده به چنگال دشمن میافتند. دستگیری نادر برای دشمن بسیار بااهمیت بوده آنچنان که پس از دستگیری اعضای بازمانده ناوگروه، بلافاصله درصدد شناسایی او برمیآیند و از تکتک اسرا درباره نادر میپرسند. دست و پای نادر به صورت مچاله، توسط دشمن بسته میشود ولی او کماکان روحیه خود را تسلیم دشمن نمیکند و همچنان مقاومت مینماید. هنگامیکه جنازه مطهرش به خاک پاک میهن رسید، دستها و پاهایش به صورت خیلی محکم بسته شده بود و نشان میداد که دشمن، حتی از جسم بیجان این سردار شهید نیز میترسید. نادر بر عرشه ناو جنگی یو.اس.اس.چندلر آماج شکنجههای وحشیانه دشمن قرار میگیرد و سینهاش با میخهای بلند آهنین سوراخ میشود و بدینترتیب مظلومانه به شهادت میرسد.
رادیو در اخبار ساعت ۸ بامداد، خبر هدف قرار گرفتن قایقهای سپاه توسط آمریکاییها را اعلام میکند. اما برادر شهید، از قبل خبردار شده بود. ایشان میگوید: ساعت ۸ شب بود که بچههای سپاه برایم خبر آوردند که ناوچه و قایقها را زدهاند. با شنیدن خبر، خیس عرق شدم و همانجا دلم گواهی داد که کار برادرم تمام است. تا مدت شش روز، اطلاع دقیقی از سرنوشت شهید مهدوی و همرزمانش وجود نداشت. این ششروز برای خانواده شهید و دوستان و همکارانش بسیار سخت گذشت. حسن فقیه برادر شهید میگوید: خالهای دارم که زن بسیار مؤمنه و بااخلاصی است. در دومین شب شهادت برادرم حسین(نادر)، که هنوز از سرنوشتش خبری نداشتیم، به ایشان گفتم: من به شما اعتقاد دارم و دلتان صاف است، امشب را به نیت، بخواب شاید خوابی ببینی. در آن شب، خالهام کسی را در خواب میبیند و از او جریان را میپرسد. او در جواب میگوید: حسین شما، به حسینبنعلی(ع) پیوسته است.
سردار شهیدمهدوی در همان شب نبرد با آمریکاییها به شهادت رسیده بود اما ششروز گذشت تا در اینباره یقین حاصل شود. بالاخره پس از گذشت شش روز، پیکرهای مطهر شهدا و اسرا از مسقط پایتخت کشور سلطاننشین عمان تحویل گرفته شد و از مرز هوایی وارد فرودگاه مهرآباد تهران گردید. سردار فتحالله محمدی فرمانده وقت منطقه دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز در هنگام تحویل اسرا و پیکرهای مطهر شهدا در مسقط حضور پیدا کرده بود. او میگوید: به ما گفتند که بیایید معراج شهدای تهران برای شناسایی شهدا. من رفتم و به محض دیدن جنازه نادر، مثل اینکه آب سردی روی آتش وجودم ریخته باشند، یک دفعه آرام شدم. آن ششروز بر من سخت گذشت. با دیدن جنازه برادرم، آرامش پیدا کردم و همانجا گفتم: حسینجان! جز این، از تو توقع نداشتم؛ درستش همین بود؛ الحمدلله. آنچه که از ظاهر پیکر شهید مشاهده گردید، این است که آمریکاییها سینه آن عزیز را با میخهای فولادی بلند سوراخ کرده و پس از آن یک تیر به بازو یک تیر به قلب و یک تیر به سجدهگاهش زده و بدینگونه تحت شکنجههای قرون وسطایی شهیدش کرده بودند.
جنازه مطهر شهید با شکوه خاصی بر دوش هزاران تن از امت حزبالله در مقابل لانه جاسوسی آمریکا تشییع و سپس به بوشهر انتقال یافت. در آنجا نیز پیکر پاک شهید مجدداً بر دوش جمعیت انبوه مردم شهیدپرور تشییع شد و پس از آن جهت خاکسپاری به زادگاهش روستای بحیری بازگشت. مردم روستا با شور و شکوهی خاص و به نحو کمنظیری به استقبال پیکر غرقه به خون سردار شهید مهدوی رفتند و این پیکر گلگون کفن را پس از تشییع تا گلزار شهدای روستا، چون گوهری بهشتی به صدف خاک سپردند.
شهید مهدوی از کودکی، تمام وجودش با سادگی و بیآلایشی عجین شده بود. از تکلف و پرداختن به امور زائد و بیهوده، شدیداً امتناع میکرد و از این امور، متنفر بود. خانه بسیار سادهای داشت و از امکانات زندگی، تنها به ضروریات آن اکتفا میکرد. هرگز راضی نمیشد بر سر سفرهای حضور یابد که از روی اسراف، چیده شده است و اگر احیاناً با چنین مواردی مواجه میشد، روح پاک و بیآلایش و خداییاش، به شدت آزرده و متأثر میگردید.
برادر شهید دراینباره نقل مینماید: ماه مبارک رمضان بود. موقع سحر در منزل یکی از دوستان مهمان بودیم. موقعیکه سرسفره حاضر شدیم، دیدیم که غذاهای متنوع و رنگارنگی در آن چیده شده است و زرق و برق فراوانی در آن مشاهده میشود. برادرم نادر با مشاهده این همه تجمل و اسراف، شدیداً ناراحت شد و حتی گریه کرد. سپس رو به بنده کردند و گفتند: چهبسا رزمندگان اسلام و یا برخی انسانهای دیگر باشند که الان، حتی نان خالی هم سر سفره ندارند، بنابراین چرا ما باید سرسفرهای اینچنین پرتجمل و با زرق و برق، حاضر باشیم. این رفتار شهید، انسان را به یاد نامه حضرت امیر(ع) به عثمانبن حنیف انصاری میاندازد که در ضمن آن میفرماید: وَ ما ظَنَنتُ اَنَّکَ تُجیبُ اِلی طَعامِ قَومٍ عائِلُهُم مَجفُوٍّ وَ غَنِیُّهُم مَدعُوٍّ یعنی: گمان نمیکردم مهمانی کسانی را بپذیری که درماندهشان را به جفا از خود میرانند و ثروتمندشان را فرا میخوانند.
همسر شهید نیز درباره سادگی شهید و بیاعتناییاش به آرایههای ظاهرفریب دنیوی میگویند: هیچوقت ندیدم که شهید مهدوی درخانه، درباره دنیا و زندگی مادی، آرزو و خواستهای داشته باشند، بلکه همواره خاطرنشان میکردند که زندگی ما آنگونه که هست، برای ما کافیست و نیازی به افزونطلبی نیست و ما به آنچه که خداوند عطا کرده، راضی هستیم. بردار شهید نیز در اینباره میگویند: کمتر از یکماه یا چهلروز قبل از شهادت حسین(نادر)، پیش هم بودیم؛ ایشان درست مثل اینکه از یک چیز حتمی صحبت میکند، گفت: فلانی! به همین زودی من شهید میشوم و خدا نکند که کسی از اسم من برای امور دنیایی استفاده کند. طبق این وصیت، اصلاً ما جرأت نمیکنیم چیزی از برادران بنیاد شهید بخواهیم. این عزیزان، گاهی خودشان میآیند و میگویند فلان چیز را قانوناً باید به خانواده شهید بدهیم که آنها(خانواده شهیدمهدوی) معمولاً قبول نمیکنند. باید ما را ببخشند. به هرحال، ما از شهید مهدوی حساب میبریم.
شهید، بسیار مهربان و دوستداشتنی بود. چهرهاش همواره بشاش و دلپذیر بود. لبخند دلنشینش در میان خانواده، دوستان، اقوام و همکاران، زبانزد بود. در هیچحال با تندی و اهانت، با کسی برخورد نمیکرد. جهت پیشبرد کار و هدفش، به تندی و درشتخویی و اهانت به دیگران، هیچ اعتقادی نداشت، بلکه آن را در مسیر کار و فعالیت، مضر و مخل میدانست. در ادبیات گفتاریاش، حتی در سختترین و حساسترین شرایط کاری، واژههای تحقیرآمیز همراه با توهین و اهانت، کمترین جایگاهی نداشت و در قاموس لغت کلامش، این واژهها بیمعنا بود. آقای مصیب غریبی میگوید: شهید مهدوی در جبهه دشتعباس، فرمانده گروهانمان بود. او رفتار منحصربه فردی داشت. در عین منظم و با صلابت بودن، هیچوقت با ما تندی نمیکرد و همواره با روحیهای متبسم و شادمان به طرف ما میآمد.
بیتردید، از جنبههای شاخص اخلاق فردی و اجتماعی شهید، تواضع فوقالعادهاش بود. همه را اعم از کوچک و بزرگ، احترام میکرد و چه نیکو هم احترام میکرد. از همه اشکال کبر، متنفر و بری بود؛ حتی از تواضع متکبرانه هم گریزان بود! و وسوسه شیطان را در این مورد، خیلی خوب تشخیص میداد و با عنایت خدا، از آن دوری میجست. بهطور کلی، وجود او از خود برتربینی و نخوت، پاک و بری بود و هیچگاه در هیچ زمینهای، آلوده به این گناه بزرگ و نابخشودنی و بلای سترگ مادی و معنوی نگردید. با اینکه سمت فرماندهی داشت، هرگز تکبر را در عملکرد فرماندهی خود، دخیل نکرد. بهعنوان مثال، در شب عملیات والفجر۸ که با جدیت به تدارک نیروها مشغول بود، درحالیکه یک فرمانده نظامی بود و میتوانست فقط با دستور و فرمان نظامی، کارها را به انجام برساند، اما با نهایت تواضع، در کنار سایر نیروهای تحتامر، شخصاً مهمات را حمل میکرد. برادران همرزم ایشان در عملیات والفجر۸ نقل میکنند که شهید مهدوی در شب عملیات، آنقدر در حمل مهمات فعالیت کرد که پشت ایشان زخم شده بود.
شهید، به مدد برخورداری از خصلتهای پسندیده انسانی و اسلامی، شخصیتش بسیار رشدیافته بود. برآیند همه آن خصایل عالی و نورانی، جذابیت کمنظیری را به او بخشیده بود. همگی دوستش داشتند و از ته دل به او مهر میورزیدند. برادر شهید، دراینباره میگوید: در میان خانواده، به حدی محبوب بودند و همه از همسر، پدر و مادرش گرفته تا برادر و خواهرانش، آن چنان تحتتأثیر اخلاق، رفتار و سیمای نورانیش بودند که حتی اگر یک روز هم او را در جمع خود نمیدیدیم، دلمان برایش تنگ میشد. حاجحسن، در جای دیگری میگوید: دوری همدیگر را خیلی سخت تحمل میکردیم. یادم نمیرود که در ایام جنگ، آنقدر از دوری هم بیتاب میشدیم که وقتی ایشان از جبهه برمیگشت، باید در ابتدا سینه به سینه هم میچسباندیم و ده دقیقهای دراز میکشیدیم تا بیتابی دلهایمان فروکش کند و سپس آرام میشدیم.
به راستی چگونه میتوان به این حد از جذابیت رسید که همگان دوستت داشته باشند و از صمیم قلب، به تو مهر ورزند؟ زیباترین جواب را خداوند متعال بیان میفرماید: اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً، کسانیکه ایمان آورده، کردارهای شایسته انجام دهند، خداوندی که رحمتش عالَمگستر است، حب و دوستی آنها را در دل همگان قرار میدهد. مریم-۹۶ .
این شهید عزیز، پس از ایمان به خدا، در انجام صالحات، کوشش مجاهدانهای کرده بود و خدا نیز تا همیشه روزگار، حب او را در دل مؤمنین، جاودانه کرد.
شهید، فردی بود بسیار باگذشت و انعطافپذیر؛ با آنکه نظامی بودن او میتوانست روحیه و اخلاق او را آنهم در شرایط جنگی آن دوران، بسیار خشک و بیعاطفه سازد، اما از سعه صدر بالایی برخوردار بود تندخوییها و رفتار نامناسب از سوی برخی افراد را خیلی خوب تحمل میکرد. چنانچه خبردار میشد کسی از دوستان، اقوام یا آشنایان، دچار انحراف فکری یا اشتباه در ارزیابی صحیح و واقعبینانه برخی مسایل شده است، در ابتدا نه تنها او را طرد نمیکرد بلکه با انعطاف بالا و رفتاری مهربانانه به ارشاد او میپرداخت و در اکثر موارد نیز در این شیوه موفق بود. جاذبهاش بر دافعهاش بسیار میچربید و در برخورد با افراد مختلف، بسیار صبور و پرتحمل بود. از عوامل مهم موفقیت او در زندگی اجتماعی، برخورداری او از خصلت ارزنده تغافل بود. به عبارت دیگر بسیاری از گفتههای ناخوشایند را نشنیده میگرفت و همینطور بسیاری از رفتارهای نایستی را که از برخی افراد میدید، به امید اصلاح و هدایت، غالباً ندیده و ندانسته میانگاشت.
بیتردید، عنصر نظم، حاکم مطلقالعنان زندگی شهید مهدوی بود. او در طول زندگی و در طی مدت خدمت در سپاه، مسئولیتهای مختلفی را بهعهده گرفت و در همه آنها به مدد حاکمیت نظم در کارها، به بهترین و نیکوترین وجه، عمل کرد. نظم، رکن اساسی مشی رفتاری او بود. عامل نظم سبب شده بود تا هنگام تصدی هر مسئولیت، بتواند از حداقل زمان، حداکثر استفاده مفید را بنماید. کمبود امکانات را هرگز بهعنوان بهانه و مستمسکی برای بینظمی نمیدانست. بهعنوان مثال، زمانیکه گروهان دریایی ناوتیپ امیرالمؤمنین(ع) را تشکیل داد، اندکی بعد، عملیات بسیار مهم والفجر۸ آغاز شد. اتفاقاً وظایف بسیار مهمی نیز بهعهده این گروهان تازه تأسیس گذاشته شده بود. اما شهید مهدوی با اعمال نظم دقیق بر گروهان تحت امر خود و با اهتمام و جدیت مثالزدنی، موفق شد این گروهان را در طی مدت زمان اندک باقیمانده تا شروع عملیات، به مرز آمادگی صددرصد برساند. بهطور کلی گروهانهایی که او فرماندهی آن را بهعهده داشت، همواره از منظمترین گروهانها بود. همرزمان او خاطرات جالب و ماندگاری را در این زمینه به یادگار دارند.
او عنایت ویژهای به اصل امر به معروف و نهی از منکر داشت و اجرای آن را برای سلامت جامعه، ضروری میدانست و خود نیز عملاً و با تمام جدیت و اهتمام، پایبند آن بود. در سالهای اولیه پیروزی انقلاب، که نهال نوپای نظام مقدس اسلامی، به نگاهبانی و حراست بیشتری جهت رسیدن به مرحله تثبیت، نیاز داشت، شهید مهدوی به مدد این اصل نورانی دین، در محل زندگی خود، فعالیتهای پیگیر و فراوانی را در جهت ارشاد، اصلاح و مبارزه با افرادی که درک صحیحی از ماهیت انقلاب و نیز اوضاع و شرایط خاص زمان نداشتند، انجام میداد و در رفع آسیب ناشی از عملکرد منفی آنان نسبت به انقلاب، بسیار جدی بود. با کسانیکه عمدی نداشتند با مدارا و نرمی برخورد میکرد اما با کسانیکه دانسته و عمداً همواره در حال نق زدن به انقلاب و درپی تضعیف روحیه انقلابی مردم بودند، قاطعانه و انقلابی برخورد میکرد و به آنان مجال فعالیت علیه انقلاب و دستاوردهای آن نمیداد. او در این راستا، گروههای امر به معروف و نهی از منکر تشکیل داده بود که با فعالیت همهجانبه و پیگیر، عرصه را بر ضدانقلاب و نیز بر مروجین مفاسد اخلاقی، بهشدت تنگ کرده بود.
از خصلتهای برجسته شهید مهدوی، تیزبینی و دوراندیشی او بود. درباره افراد و گروهها آن هم در بحبوحه اوضاع پرحادثه اوایل انقلاب، به راحتی و بهطور احساسی، قضاوت نمیکرد و با تیزبینی تمام، در پی درک و فهم ماهیت واقعی اشخاص و جریانهای سیاسی بود. بهعنوان مثال، او هیچوقت به بنیصدر و جریان لیبرال، اعتماد و اعتقاد نداشت. حتی زمانیکه آن شخص منافق، تازه رییسجمهور شده و از احترام و اعتماد عمومی نیز برخوردار بود، شهید مهدوی کاملاً به این شخص بدبین بود و او را گربه دزد مینامید! ضدیت او با بنیصدر، خوشایند بسیاری از کسانیکه سادهلوحانه به آن شخص منافق، اعتماد داشتند، نبود و حتی چندبار عدهای از طرفداران آن خائن، به مشاجره لفظی با شهید مهدوی پرداختند.
عشق به نماز در وجود شهید مهدوی رسوخی عمیق داشت. موقع فرارسیدن این فریضه جانبخش الهی، با خشوع و خضوع تمام به پیشگاه معبود میایستاد و نماز را با طمأنینه و حضور قلب بهجای میآورد. تعدد کارها و خستگی ناشی از آن، سبب به تأخیر انداختن نمازش نمیشد. این خصلت شهید مهدوی از خصایل بارز او بود و همه دوستان و نزدیکانش به این امر واقف بودند.
شهید، از صوتی نیکو برخوردار بود. قرآنکریم را بسیار زیبا تلاوت میکرد به طوریکه همرزمانش میگفتند: صدای حسین(نادر) آنقدر حزین و دلنشین است که وقتی قرآن یا دعا میخواند، متأثر میشویم و به گریه میافتیم.
شهید مهدوی به حق و حقیقت، از اخلاصی کمنظیر برخوردار بود. او از کمالات بسیاری بهرهمند بود اما از اینکه به خاطر این کمالات، شهرتی بهدست آورد، تنفر داشت. همچنانکه اشاره شد آن بزرگوار، بسیار نیکو و زیبا قرآن تلاوت میکرد و دعا میخواند اما هرگز اجازه نداد که صدایش ضبط شود. این موضوع سبب شده که در حال حاضر، حتی یک نوار هم از صدای قرآن و دعای شهید، در دسترس نباشد.
شهید مهدوی احترام زایدالوصفی به ایتام قائل بود. خواهرزاده یتیمی داشت بهنام زینب که همواره به بهترین و نیکوترین وجهی او را نوازش میکرد و مورد ملاطفت قرار میداد. هماکنون اعضای خانواده شهید، یاد و خاطره همه محبتهای آن شهید نسبت به این دختر و سایر کودکان یتیم را به یاد دارند و گرامی میدارند.
سردار شهید مهدوی به پیر مراد خود امام راحل عظیمالشأن ارادتی آتشین داشت. به عشق امام لباس مقدس پاسداری پوشید و در راه انجام مأموریتهای سپاه، تمام توان و استعداد خود را به کار گرفت و همه زندگی خود را در مسیر تحقق آرمانهای متعالی امام امت و اقتدار روزافزون نهاد مقدس سپاه قرار داد. رضایت امام را تنها مزد و اجر خود از آن همه رشادت و مجاهدت کمنظیر میدانست و در راه حصول این مهم و شادی دل امام، تمام وجودش را در طبق اخلاص نهاده بود. او همواره در قنوت نمازش این دعا را میخواند: اَللهُمَّ ارْزُقْنِیالشَّهادهَ فِی سَبِیلِکَ. در زندگی طوری زندگی کرد که فرجام چنین زیستنی، حقیقتاً کمتر از شهادت نبود و خود نیز همیشه در آرزوی شهادت به سر میبرد. خداوند هم این آرزوی او را به بهترین وجه، برآورده ساخت و او را در جوار قرب خود، جای داد.
دیدگاهتان را بنویسید