دست نوشته شهید :
زندگی روزمره ما همچون دفتریست که هر بامداد یکی از برگهای آن بیدار شده و شامگاه میمیرد ولی با مرگ هر کدام هزاران خاطره بر رویشان نقش میبندد، امید این است که این اشکال همیشه و در همه حال خجسته و شادیبخش باشند و هیچگاه غم، آسمان دلتان را تاریک ننماید و با آرزوی این که هر روزتان سرشار از اتفاقات شیرین و ارزشمند و نیز اخبار مفید و نویدبخش باشد، از خداوند باریتعالی خواهانم هر روزتان را از خوشی آکنده و از گناه دور دارد. تجربهتان را افزوده و تحمل شما را در مقابل گرفتاریها و مرارتهای زندگی بردبار گرداند.
یقین دارم سختی و مشقت و گرفتاریهای زندگی فقط در کمین نشستهاند و آنها خلق شدهاند تا انسانها را بیازمایند، که این از لزومات و تنوعات تلخ و شیرین زمانه است؛ پس با تبسّم و خوشبینی به زندگی بنگرید و هرگز از یاد خدا غافل نمانید. اگر حوادث یا اتفاقی بر وفق مرادتان نشد، قامت همیشه امیدوار باشید و به یاد داشته باشید «نمیتوانم» در قاموس ما جای ندارد.
نامه شهید:
سلام خدمت مادرم که دوستش دارم. سلامی به عظمت دلها، مادر عزیزم ان شا الله حالتان خوب است و ما را با دعاهایتان یاد کنید…
مادرجان، مادری که تمام عمر عشقت، محبتت و جانفشانیت را به دل خریده بودم، دلم میخواهد بدانی که این چند روز را در چه فکری سر میکنم. انتظار، آدمی را به یاد خاطرات و گذشتههای تلخ و شیرین میاندازد. دیروز در این اندیشه بودم که چقدر از عمرم را برای دیگرانی صرف کردم که زندگی را شناخته و نشناخته سیر کردند و اینک جز غباری از خاطراتشان که بر صحیفه دلمان نشسته است دیگر پیوندی نیست تا دلهای وارسته را به هم مقید سازد.
مادرجان شما یقین والاتر از آنی بودید که فرزندتان را درک نکیند و میدانم که درک کردید مرا و زندگی را برایم به گونهای شناساندید و این را از صفای قلبتان، نگاههای محبتآمیزتان و صبرتان دانستم. وقتی شناختم زندگی را و اینکه چگونه نهال محبت و صمیمیت را در قلبهایمان بکاریم و احساس کردم که زندگی من در وجود شما خلاصه میشود و مهرورزی را در شما دیدم…
معلم گرامیم در این عمری که صرف کردم آموختهها را آزمودم و با کولهباری از محنت و درد در این گوی تلاش برای زندگی گفتهها را به دلم حک کردم و تجربهها را افزودم. آدم مقید است که برای کمال خود بکوشد و تا نیفتاده است قامت خود خم نکند و چقدر خوشحالم که تجدید خاطرهی سیمایتان، حرفهایتان و درسهایتان این ایستادگی را استوار میکند.
…. بسیج دانشآموزی محیطی بود که علاقهام را شدت بخشید به این که نگاهبان مغزهای نورس نوجوانان و فرزندانی باشم که اساس مملکتی را بنیان مینهادند. مادرم، زندگی سراسر علاقههاست و چون آتشگهی پابرجاست و این علاقه اگر در خدمت همنوعان خلاصه گردد، شیفتگی الهی میآورد که ما کردیم و خود، یقین میدانی که چقدر روی آنان جانفشانیها کردم. من عاشق خدمت بودم خدمت به کودکان، خدمت به نوجوانان و آنانی که صفای باطنشان روشنیبخش جانهاست و خواهد بود و این خدمت سوزاند وجودمان را و افروخت شعلهی غمگساریمان را و این که به حال محرومیتشان؛ به حال ناآگاهیشان غمها را به جان بخریم.
التماس دعا دارم
فدایتان، م- بصیری
دیدگاهتان را بنویسید